آزادی بیان را ارج نهیم


آزادی بیان از حقوق اساسی و بنیادین انسان است. هیچ‌کس، به هیچ بهانه‌ای حق ندارد، این امتیاز و حق‌ذاتی را از دیگران سلب نمایند. درعرصه روشنگری و پرسش‌گری، هیچ‌چیزی و هیچ‌کسی ورای نقد نیست و اساسا خط قرمز در این عرصه بی‌معنا است، مگر اینکه قانون، نقد آن را ناجا شمرده باشد یا پرسشگری در باره آن را ممنوع اعلام کرده باشد. اگر قرار باشد، هر قبیله‌ای در کمون قبیله‌ای خود، قوانین نانوشته‌ای را تعریف نماید و خطوط قرمزی را ترسیم نماید و مدافعان قبیله، برمخالفان قبیله خود، داعشانه و کفتارگونه یورش ببرند، در این صورت قانون ارزش خود را از دست می‌دهند و ارزش‌های قبیله‌ای به میان می‌آیند. آن وقت، چه کسی و به چه طریقی می‌تواند اثبات کند ارزش‌های قبیله‌ای هزاره‌ها از ارزش‌های قبیله پشتون‌ها شریف‌تر است، و ارزش‌های نظام قبیله‌ای ازبکان از تاجیکان متعالی‌تر است؟ آنگاه با چه حقی گفتار و رفتار طالبان و سرکرده آنان را می‌توان نقد کرد؟ مگر نه این است که تفاوت فکری ما با آن‌ها در مدنیت و ارزش‌های دموکراتیک است. اگر قرار باشد، هر دسته‌ای که زور داشت، اراده خود را تحمیل نمایند، دهان‌ها را بدوزند و قلم‌ها را بشکنند و با سبوعیت رفتار نمایند، هیچ دلیلی بر نکوهش طالبان و داعشیان و جود ندارد. پس ارزش‌های انسانی، حقوق بشری و دموکراتیک را پاس داریم و در جهت توسعه آزادی بیان، قلم و مذهب گام برداریم، در غیر آن، خود قربانی، تمامیت‌خواهی و اختناق خواهیم شد

سیطره افراطی‌ها


داعشیان و طالبان تنها افرادِ مسلحِ نامنظم و جنگجویانی با پرچم سیاه و سفید نیستند که در پی‌کشتن بی‌گناهان باشند، ارعاب و ایجاد دلهره را در میان مردم به‌گسترانند، فقط انتحار کنند و مرگ بیافرینند، به قوانین بین‌الملل و حقوق مدرن بی‌توجه باشند و در عوض به دادگاه‌های‌صحرایی افتخار نمایند. داعش و طالب قرائتی از انحصارگرایانه، واپس‌گرایانه، روستایی و منهای خرد از دین است که به فعلیت درآمده و به قدرت دست یافته است. قرائتی که کرامت انسانی را بی‌معنا می‌پندارد. دست‌آوردهای مادی و معنوی انسانی و حقوق بشری را هیچ می‌داند. به گذشت‌زمان و واقعیت‌های زندگی توجه ندارد. اساساً زندگی در این دنیا را حقیر و پست می‌شمارد که نباید برای آن تلاش کرد؛ اما اشکال ندارد، آنان برای به‌دست آوردن آن، به هر جرم و جنایتی، دست زنند. حفظ قدرت برای آنان از هر واجبی عینی، واجب‌تر است. همه چیز حرام است، مگر حکم حلال بودن را آنان صادر نمایند. آنان، بخاطر تارموی زنان و آستین‌کوتاه پیراهن مردان، از خشم مستقیم خدا حکایت می‌کنند؛ وخشونت خود را برسر مردم فرو می‌کوبند؛ اما کاری به تامین معیشت مردم و برقراری عدالت در جامعه ندارند. دیگران، نمی‌توانند فهمی از دین داشته باشند و آن را در زندگی به کارببندند؛ چرا که همه بیراهه و انحرافی است. فهم دین را باید از فهم آنان فهمید. یعنی مردم باید در جستجوی فهمِ فهم از دین باشد، نه فهم دین. هر تفکر جدای از تفکر آنان کفر است. چنین می‌نمایاند که در پندار آنان، جامعه هر قدر واپسگرا‌تر باشد، با ایمان‌تر و هر قدر پیشرفته‌تر باشد، بی‌ایمان‌تر است.
بابراین، این تفکر، متعلق به جغرافیای خاص و و مذهب خاص نیست. این تفکر به لحاظ جغرافیایی مکانی و مذهبی، همه‌جا وجود دارد؛ لذا می‌توان گفت؛ هرجا عمامه بود؛ ولی علم نبود. هرجا صورت اخلاقی نمایان بود؛ اما از سیرت اخلاقی خبری نبود. هرجا برق سلاح تکفیر، چشم‌ها را خیره کرد؛ لیکن صلاح تفکر به ذهن‌ها نیامد. هرجا از حاکمیت خدا گفته شد؛ ولی حکومت مدعی دین‌داری مردم را به بند کشید؛ هرجا از کارکرد جندالله، تحسین به عمل آمد؛ اما در نهایت جیب مردم خالی و جیب حاکمان فربه گشت، آنجا، افراطی‌ها سیطره دارد و واپسگرایی‌ها حاکمیت؛ فرقی نمی‌کند، به‌لحاظ فکری باشد یا به‌لحاظ عملی، با پرچم سیاه باشد یا سفید یا اصلا بدون پرچم؛ و این‌گونه است؛ که چشم‌اندازِ چیره شدن براین تباهی فکری، تیره‌وتار جلوه می‌کند.

فقدان راهبرد


تحلیل‌های ما، تنها مبتنی براصالت رهبران سیاسی و محوریت منافع شخصی است؛ لذا از اصالت مردم، محوریت منافع ملی و انطباق سازی کاردهای سیاسی با منافع ملی خبری نیست. به همین دلیل است که مواضع ما، به قطب‌بندی‌ها و مطلق‌نگری‌های تخاصم‌آمیز کشیده می‌شود و لشکریان در دوسوی جبهه، بدون نقطه مشترک و در خطوط جدا از هم، علیه هم آتش می‌کنند. سخنان ما پر است از تحسین‌های اغراق‌آمیز و نفرین‌های تهمت‌آمیز.
قطب بندی‌های اخیر، بهترین گواه بر این مدعا است. برخی، ائتلاف تازه تشکیل شده، در ترکیه را برجسته کردند و آن را مایه نجات افغانستان خواندند. گویا، منجی‌های با طرح‌های تازه، بکر و متناسب با واقعیت‌های افغانستان، ظهور کردند تا کشور را برای همیشه از این بدبختی‌ها برهانند و آن را به سویس ثانی تبدیل کنند. غافل از اینکه تشکیل دهندگان ائتلاف، بخشی از بدنه حکومت‌ بوده‌اند و عقبه بازیگری سیاسی آنان به بیش از سی‌سال بر می‌گردد. کارنامه آنان پر است از ائتلاف‌های شکننده و شکست‌خورده. پس اگر آنان دارای چنان طرح نجات‌بخش بوده‌اند؛ چرا این طرح را قبل از این، در دل حکومت و در داخل کشور ارائه نکرده‌اند. بگذریم، از اینکه یک ضلع این ائتلاف، میلیاردری است که تنها به دلارهایش فکر می‌کند. او ظرف یکسال گذشته، به تمام درها کوبیده است، تا منافع شخصی‌اش را حفظ کند، او حتی در برهه‌ای، موضع ارگ را در به انزوا کشاندن معاون اول ریاست جمهور، ستود و کارهای او را شرم آور خواند و از او خواست استعفا بدهد.
در مقابل، برخی دیگر، انحصار و تمامیت‌خواهی را نادیده گرفتند، به سخنان رئیس جمهور دل‌خوش کردند و از عمل کرد سه ساله او غفلت ورزیدند. این عده، کشاندن تعداد جوان را به ارگ که واکنش سطحی در برابر ائتلاف بود، برجسته کردند و با ذوق‌زدگی از انتقال قدرت به نسل نو سخن راندند. غافل از اینکه کشاندن چندین جوان به ارگ و دمی سخنان احساسی گفتن، راه پایان دادن به انحصار نیست. این کار به منزله دادن شکلات به دست کودک، به منظور گل‌زدن او است که در شکل بدبینانه‌اش، توهین به شعور ارگ رفتگان نیز محسوب می‌شود. اگر واقعا هدف انتقال قدرت به نسل نو است؛ گام نخست، اصل شایسته‌سالاری حقوق شهروند است که کارنامه حکومت در این زمینه نزدیک به صفر است.
به این ترتیب، قطب متمایل به ارگ، ائتلاف تازه متولد شده را به مسخره گرفتند، وضعیت نامطلوب موجود را مطلوب و در حد ایده‌آل دانسته‌اند که هر حرکت علیه آن نابجا و برخلاف خواست مردم است ودر نتیجه، انتقاد از حکومت معنا ندارد. این دسته، سخنانِ تشکیل دهندگان ائتلاف را، از اساس باطل و بی‌ثمر توصیف کرده‌اند، در حالیکه پاره‌ای از سخنان آنان، دایر بر انحصار طلبی، واقعیت غیر قابل انکار است؛ اما اینکه آنان چقدر از این سخن حق اراده باطل می کنند، بحث جدا گانه است. برخی، به این نیز اکتفا نکردند و به هر نحوی در پی‌تحقیر تشکیل دهندگان ائتلاف، برآمدند و سعی کردند نقطه ضعف یکایک آنان را پیدا نماید و حتا به صورت رذیلانه و فضولانه حوزه خصوصی را نیز مورد تاخت‌وتاز قرار دادند و پای اندام خانم‌ها را نیز به میان کشاندند.
واقعیت این است که ما در افغانستان، علاوه بر مشکلات ساختاری درحوزه تقسیم قدرت، با بحران فقدان راهبرد مواجه هستیم. اولویت‌ها در این کشور مشخص نیست. برنامه‌های کارشناسی شده برای حل مشکلات وجود ندارد. برای حرکت به جلو، نقشه راه به چشم نمی‎خورد. تنها برنامه‌ای که در این کشور در گستره وسیع سیطره دارد، کندن و به جیب زدن است. بنابراین، نه حکومت برنامه دارد و نه حرکت‌ها و دسته‌های که می‎خواهند در برابر حکومت عرض اندام کنند. دست همه‌ای ما از این جهت خالی است.
در این میان؛ اما نبود برنامه از سوی حکومت و پای فشردن بر سنت‌های غلط ساختاری گذشته، تبعات ویرانگر برای مردم و آثار ناگوار برای منافع ملی به همراه دارد. واقعیت این را نشان می‌دهد که مشارکت در قدرت و حکومت، عادلانه نیست. اضافه براین، حکومت در قبال مشکلات متعدد جاری، برنامه‌های مشخص ندارد و از جمله در رابطه با مشکل حاد امنیتی، این گونه استنباط می‌شود که دست‌های در درون حکومت، درکار‌اند که نمی‌گذارند، کاری در راستای منافع ملی و خیر همگانی انجام شود و از این جهت، گویا ضعف و کاستی سازمان‌دهی شده در میان نیروهای امنیتی و مماشات برنامه ریزی شده در برابر مخالفان وجود دارد.
آنچه مسلم است اینکه حکومت با شعار خوب اداره نمی‌شود، حکومت برنامه عملی دقیق و عملکرد بایسته، بر اساس آن لازم دارد.
به چالش کشیدن حکومت به دلیل نداشتن راهبرد، نیز خود راهبرد لازم دارد. تنها دور میز نشستن، قهوه خوردن و دست اتحاد فشردن حلال مشکلات نیست