توهم آگاهی


وجود آب، بسته به‌وجود بارندگی است که اگر نباشد خشک‌سالی و قحطی حتمی است. تجارت بدون سرمایه ممکن نیست. به همین ترتیب، نظریه‌ دادن، بدون دانش، تئوری‌پردازی‌ کردن بدون مطالعه و تسلط بر آرای اهل‌نظر و متفکر بودن، بدون مراجعه به کتاب و تعقل و تأمل محققانه امکان پذیر نیست. ژست اندیشه‌ورزانه، منهای مطالعهِ ژرف و ادا درآوردن در طرح‌ نظریه، بدون سواد کافی و مراجعه به کتاب؛ مثل آن است که انسان بدون آب بخواهد کشاورزی کند و بدون سرمایه بخواهد تجارت نماید؛ طبیعی است که این چیزی جز بلاهت و سفاهت نیست؛ اما در این جامعه مبتلا به قحطی فکر، بسیارند کسانی که دچارتوهم آگاهی و دانایی‌اند؛ نه فهیمانه که متوهمانه بدون بضاعت فکری، نظریه‌پردازی می‌کنند. این چنین است که آن را می‌توان جهالت چند لایه و مرکب نامید.

خود را نفریبیم

می‌توان گفت شکوه پایداری و پیروزی پرشکوه ما علیه یک متجاوز خارجی چشم جهانیان را خیره کرد و شجاعت و دلیری ما، دنیا را به ستایش رشک برانگیز واداشت. ما در جنگ، بر خصمی چیره شدیم که مدعی زعامت و تسلط بر جهان بود و دست کم، نیمی از جهان را زیر سیطره و سلطه خو داشت و خواب از چشم نصف دیگر نیز پرانده بود؛ ولی این الفاظ تهی از بار معنایی و بدون سنخیت با واقعیت‌های بیرونی است و چیزی ورای توهم زدگی، شعارگرایی و فریفتن خود نیست. روسها به اختیار خود و با سنجش نفع و ضرر هزینه جنگ و طی توافق این کشور را ترک کرد.
ضعف و ناتوانی ناشی از جهالت، بیگانه بودن ما با دانش حکومت و سیاست و عدم محاسبه سودوزیان در کنش‌های ما، در مقاطعی، برخی از قدرت‌های بزرگ را وسوسه کرده است که برای تامین منافع خود در این خاک گام نهند و این کشور را مورد تازش قرار دهند؛ اما آنان، پس از حضور و مواجهه با افغان‌ها به جهالت هول انگیز حاکم بر این جامعه پی می‌برند، از اینرو، پای پس می‌کشند و این جامعه را با یگانه متحد همیشگی‌اش؛ یعنی جهالت رها می‌نمایند.
دلیل بر این مدعا فقدان عقلانیت، دوراندیشی و برنامه‌ریزی علمی در کنش‌های ما است که منهای هر نوع محاسبه سودوزیان است و احساسات و هیجانات کاذب در آن حرف آخر را می‌زند. به این جهت است که ما برای مقابله با یورش و تازش یک کشور خارجی؛ و قطع کردن دست مداخله‌جویانه او، زمینه یورش ناجوانمردانه و فراهم کردن مداخله‌ دستهای آلوده‌ی کشورهای آزمند دیگر را فراهم می‌کنیم. ما نفس وابستگی و دست نشاندگی را بد نمی‌دانیم، وابستگی را به خوب و بد تقسیم می‌کنیم. ما یک نوع دست نشاندگی را بردگی می‌دانیم و نوع دیگری آن را عین آزادی تلقی می‌کنیم. با خارجی می جنگیم‌ و از خارجی‌های طمع ورز دیگری، کمک و دستور می‌گیریم، عملکرد این چنین، آزادی خواهانه و معطوف عقلانیت نیست، فرایند آن را نمی‌توان جهاد و مبارزه رهایی بخش نامید، همچنانکه برایند آن را نمی‌توان پیروزی محسوب کرد.
بنابراین ما با خرس قطبی جنگیدیم؛ ولی، راه را برای ورود کرکسها و کفتارها دور نزدیک هموار کردیم. تمام تحولات جنگ و نتایج آن را که مدنظر قرار دهیم می‌توان گفت که ما شوروی را شکست ندادیم، نه تنها شوروی را شکست ندادیم که حوادث رقت بار پس از خروج نیروهای آن کشور سابق، نشان داد که ما در واقع خود را شکست دادیم.
جامعه‌ای که هزینه جنگ و هزینه پسا جنگ آن، از محل اعانه کشورهای خارجی تأمین می‌شود، قادر به شکست دادن دشمن نیست اداره جنگ و ارمغان پیروزی از آن تولید، ابداع و اقتصاد است که ما هیچ‌کدام را نداریم. اگر بازار جنگ را گرم نگه می‌دارد؛ و اگر یکی را فاتح و دیگر مفتوح قلم داد می‌کنند، دستهای خارجی است که با استفاده از جهالت جامعه، افغان‌ها را به جان هم می‌اندازند. پیروزی وقتی معنا دارد که مجموع دستآوردهای مادی و معنوی از مجموع ضررهای مادی و معنوی بیشتر باشد، حال می‌توان پرسید که دستاوردهای ما از جنگ جز ویرانی همه‌جانبه چه بوده است؟ دستاوردی مادی به کنار، در عرصه معنویت آیا اخلاقگراتر، درستکارتر و با وجدان‌تر شدیم یا دزدتر و غارتگراتر شدیم؟ حقیقت این است که ما وجدان و اخلاق خود را در جنگ از دست دادیم و ثمره اش این است که اینک دزدی و فساد در این جامعه بیداد می‌کند؛ و این مصیبت بارتر و دردناک تر از همه‌چیز است.
اینک زمان آن فرارسیده است که به تمام حرف‌های پوچ و شعارهای تهی پایان دهیم و بر روایتهای کلیشه‌ای نقطه پایان گذاریم که نان برای شکمهای گرسنه نمی‌شود و گرمای برای کودک یخ زده نمی‌گردد.
ما اگر واقعا قهرمان و سلحشوریم بکوشیم بر فقر فراگیر غلبه کنیم، پدیده گدایی را در انواع و اقسام آن از بین ببریم، بر بیکاری فایق آییم، نگذاریم افغان‌ها برای پیدا کردن لقمه نان در پنچ قاره دینا سرگردان باشند. ما اگر با تدبیر هستیم، فساد را ریشه کن کنیم. ما اگر به دنبال افتخار می‌گردیم مواد مخدر را نابود کنیم، این نابسامانی‌های محصول چند سال اخیر نیست ریشه دراز و دیرینه دارد. ما همواره فلاکت‌زده، مغلوب و مقهور خواهیم بود، مگر اینکه بر جهل غلبه کنیم آنگاه است که پیروزی بزرگ را بدست آورده‌ایم و در غیر آن، هرچه است توهم است و شعار.

فرق استعمار و استحمار


فرق استعمار، چه استعمار کهن یا نوین با استحمار مذهبی در این است که استعمار در اشکال مختلف آن با آبادانی روبنایی و کمی زرق و برق ظاهری؛ اما ویرانی، فقر و فلاکت زیربنایی به همراه است؛ در مقابل استحمار مذهبی با ویرانی همه جانبه به همراه است، استحمار مذهبی هیچ محصولی ندارد جز ویرانی و تباهی که با تخدیر، تحمیق و توهمی که با وسیله قراردادن دین و مذهب پدیدار می‌شود و در آن درندگی را با جلوه‌های دین، بزک می‌کند و ویرانگری را با پاداشهای اخروی مذهب، لعاب می‌هد و در کانون این منظومه فکری، خدای که همیشه خشمگین است و خشنود نمی‌شود مگر با قتل و قربانی.
بزرگی و عمق صدمه‌های که کشور ما از استحمار مذهبی به خود دیده است در قیاس با استعمار-بر فرض وجود آن- قابل مقایسه نیست. این استحمار است که ما را به خاک سیاه نشانده است و نمی‌گذارد که قدمی به جلو برداریم. وانمود می‌کند که برای قبولی بندگی خود، باید همواره خون مالیات بدهیم.
عقل محاسبه گر می‌گوید، اگر امر دایر شود بین تحمل ضرر کمتر و ضرر بیشتر، انتخاب و تحمل ضرر کمتر ارجحیت دارد؛ یعنی فلاکت استعمارزدگی نسبت به مر‌گ آفرینی استحمارزدگی شرافت دارد؛ ولی تخدیر، تحمیق و استحمار مذهبی که کارش، از کار انداختن عقل است، استحمار شده را به تحمل ضرر بیشتر وا می‌دارد و او را به بار کشی و حمل بار سنگینتر و مرگبارتر به خدمت می‌گیرد.
براستی استحماری از این بالاتر قابل تصور نیست که خانه خود را آتش بزنیم و فکر کنیم که خدا فقط با همسایه دارای ارتباط ویژه است و به زبان او صحبت می‌کند و در نتیجه کلید بهشت را به دست او سپرده است. اگر خدا تنها به رفاه و آسایش همسایه و به بدبختی و سیاه روزی ما می‌اندیشد، پس او تنها خدای همسایه است نه خدای ما؛ لذا، خوانش ما از خدا باید عوض شود و ما باید خود قرائتی از دین و خدا ارائه کنیم که با زندگی‌سازگار و با ما مهربان باشد، ما نیز خلیفه او باشیم و حرمت و حقوق داشته باشیم و او، تنها با تباهی و قتل ما خشنود نگردد.

وجهه انسانی و تبلور دموکراسی یک فرهنگ


فرهنگ و تمدن امریکا؛ با اغماض از برخی جنبه‌ها، مبتنی بر ارزشهای انسانی است و سیاست و حکومت در این کشور، حاصل اراده مردم و مبتنی بر دموکراسی می‌باشد. از این روست که مردم، روزی کلید کاخ سفید را به اوبامای کنیایی تبار می‌دهند و روزی دیگر آن را به ترامپ اسکاتلندی تبار. این چیزی نیست، جز موثر بودن رای، اراده و نظر مردم که در هر چهار سال یکبار و یا هشت سال یکبار ممکن است ذائقه آن‌ها، چنین دگرگون شود؛ ولی راهی برای مهندسی کردن و تغییر دادن برایند اراده مردم وجود ندارد. این از ویژگی‌های نظام باز می‌باشد که نتیجه را مردم مشخص می‌کنند، هرچند ممکن است مطلوب نباشد یا حتا مایه‌ی تعجب باشد؛ اما در یک نظام دموکراتیک برای قبضه کردن قدرت، مطلوبیت پیش ساخته وجود ندارد، مطلوبیت؛ یعنی خواست مردم که هرچند آن خواست در نفس امر، نا مطلوب باشد و این؛ یعنی دموکراسی.
با این‌همه، چنین نظامی را نمی‌توان فاقد هویت دانست که هویت آن در بی هویتی باشد و به شکل آفتاب پرست، هر چهار سال یکبار، ماهیت خود را تغییر بنیادین دهد. ارزشهای انسانی و حقوق بشری عقبه و درون مایه این نظام است که هویت اصلی آن را تشکیل می‌دهد و در نتیجه، عدول ناپذیر و غیر قابل تغییر است؛ و برفرض که آن‌ها را بستانیم و نادیده انگاریم، چیزی جز ساختمان‌های شهرها و جنگ افزارهای انبار شده، به عنوان محصولات سخت افزار این تمدن، باقی نمی‌ماند.
به همین دلیل است که وقتی مردم در سطوح مختلف، احساس می‌کنند که به این ارزشها، به نحوی، دست برد زده شده است یا زیرپا گذاشته می‌شود، در برابر آن می‌ایستند. مردم عادی به خیابان‌ها می‌آیند، و وزیر دادگستری از وکلا می‌خواهد که از فرمان رییس‌جمهوری دفاع نکنند و قاضی فدرال آن را نقض می‌کند؛ ولی حتی رییس‌جمهوری به جنجالی ترامپ نیز نمی‌تواند این اقدمات را نادیده بگیرد یا مقاومت‌کنندگان در برابر خود را متهم به خیانت به کشور یا هم دستی با دشمنان نماید. جلوه‌ها و جنبه‌های انسانی از فرهنگ و تمدن امریکا نازدودنی است، هرچند رییس‌جمهوری مانند ترامپ، چند صباحی، ممکن است، بتواند گردوخاک به پا نماید و مقاومت آن را به چالش بطلبد.

نایابی سوژه و ابتذال نوشته


برغم مشکلات بی‌شمار جامعه و موضوعات ناب برای پرداختن، برای سخن گفتن و نوشتن، دچار کمبود سوژه هستیم. به این خاطر، دربدر به دنبال سوژه می‌گردیم. چرا که اهل مطالعه نیستیم، دقت نمی‌کنیم و کتاب در زندگی ما هرگز جای ندارد؛ پس ذهن ما خالی است؛ ذهنی تهی چیزی برای عرضه ندارد، عدم هرگز نمی‌تواند هستی بخش و آفریننده باشد، بنابراین، باید یکی بمیرد یا انفجاری روی دهد یا اینکه آتش سوزی به وقوع بپیوندد، حال فرقی نمی‌کند که در تهران باشد یا تل‌آویو ، آنگاه است که سوژه ما شکار می‌گردد و بهانه‌ای برای سخن گفتن پیدا می‌شود تا به گونه‌های مختلف به آن بپردازیم. برخی، به علاوه بازتاب حوادثه کشورهای خارجی نظیر آتش سوزی، ممکن است ابراز شادمانی کنند و آن را نشانه غضب خدا بدانند یا غم و اندوه عمیق خود را بیان کنند و به خانواده‌ها، و مردم و رهبر کشورهای حادثه دیده نیز تسلیت ‌گویند! اینکه از چه جایگاهی و به چه دلیلی، نمی دانم.
به هر صورت اگر چنین رویدادهای به وقوع نپیوندد، ما، دچار بحران سوژه می‌شویم، در این صورت نیروهای ارزشی ما باید به دنبال، کچالو/سیب زمینی بگردد که اسم الله رویش یا در مغزش نوشته شده یا اینکه باید شاخه‌های درختی را پیدا کند که به شکل محمد در آمده باشد یا عکس فردی خبیثی را پیدا نماید که روی قرآن پای مانده است تا برایش طلب لعنت کند!
نیروهای آزادی خواه ما، باید منتظر ‌بماند تا یک دختری، در فضای مجازی فقط سلام کند، تا آنان هر کدام احساس خود را در واکنش به تنها سلام او بیان کند: یکی آن را باز نشر می‌کند، دیگری می‌گوید چه زیبا نوشتی به تو افتخار می‌کنم، دیگری می‌گوید قلمت نویسا باد واقعا که کشور به جوانان مثل شما نیاز دارد. آن دیگری می‌گوید این کشور خراب شده است که تو در جایگاهی که باید نیستی و کشور را یک مشت مفت خور، چپاول کرده‌اند!
بحران سوژه، سطحی بودن سخن، مبتذل بودن نوشته‌، گزارشگر بودن حوادث دور و نزدیک و غافل بودن از مشکلات اصلی جامعه، ادامه خواهد یافت، تا ما عادت به مطالعه پیدا نکنیم، با کتاب ارتباط برقرار نکنیم و با سایت‌ها و مجلات تحلیلی و علمی انس نگیریم و ذهن خود را بارور و پربار نکنیم.

سرزمین خداجویان بی‌خداست


مردم این سرزمین، شاید خداجوترین مردم بی‌خدای دنیا باشند. در ظاهر همه جا سایه خداست. هرچه است این مردم به خدا بر می‌گردانند، گرسنگی، سیری، فقر، غنا، حتا ریش و آرایش و خلاصه هرچه؛ چرا که او قادر مطلق به همه امور است؛ اما در خلوتگاهی این مردم هرگز خدا حق عبور ندارد و حاکمیت لایتناهی الهی، در قلمرو خصوصی یا حاکمیت این مردم، به بن می‌خورد. گویا خدا در پشت پرده توانایی دیدن این مردم را ندارد. به این دلیل است که فساد و بداخلاقی در انواع و اقسام آن، اینجا بیداد می‌کند. این جامعه از نظر بی عدالتی، مفاسد اداری، قطاع الطریقی، آدم کشی، دزدی، حق کشی، اعمال فرا قانونی، تجاوزگری، خشونت و دیگر انحطاط اخلاقی همواره در صدر است. در اینجا، هرچه از اخلاق، ارزشها، معنویت و خدا گفته می‌شود، فقط همان لفظ است و فاقد هرنوع معنا، کارکرد و آثار. اینجا فقط خدا بگو؛ اما هر بی‌خدایی که می‌کنی بکن، اینجا سرزمین خداجویان بی‌خداست.