جای برای خشونت ورزی مذهبی نیست



این نهایتی جنون و سبوعیت است که بجای احترام به حقوق و عقاید دیگران، آنان را به جرم باورهایشان سلاخی کرد؛ اما چه می توان گفت، این سرطانی است که فعلا دامن جهان اسلام را گرفته است که باید برای آن راه درمان کارآمد پیدا کرد. بی تردید رفتار این چنین، در کشور ما، به قصد ترویج خشونت و بر پا کردن آتش فتنه مذهبی و جاری کردن جوی های خون است که روزی سرهای مسافران را می برند و روز دیگر عزاداران را به خاک خون می نشانند؛ اما باید دانست که منش متساهلانه مردم و همدلی پیروان مذاهب در افغانستان در گذشته نشانه داده است، که آنان در دام توطئه ی‌ چنین هول انگیز و بنیان برافگن پا نمی گذارند و روش نابخردانه و جنون آمیز خشونت ورزان را الگو قرار نمی دهند. این امر البته از مسئولیت سنگین حکومت، مبنی بر هوشیاری و شناسایی منابع تأمین مالی، حامیان ایدئولوژیکی و رصد حرکت جریان های خشونت طلب، کم نمی کند.

امتداد تنهایی (حسین همچنان مظلوم، راهش همچنان بی‌رهرو)

گوهر و هسته‌ی‌ اصلی مکتب عاشورا، ایستادگی‌ در برابر لجام‌گسیختگی فساد بود. فساد در عرصه قدرت و حکومت، اعتراض به‌دوری از عدالت و ایجاد جامعه تک صدا، غیرقابل‌قبول دانستن چاپلوسی زورمندان و زرمداران. اعتراض به وضعیتی که دولتمردان رأس هرم قدرت، به‌کسی پاسخگو نباشند، و در هزینه کردن بیت‌المال عواید و مخارج حکومت شفافیتی نباشد. مقاومت در برابر حکومتی که در قلمرو آن مخالف، حق تنفس نداشته باشد، اگر صدایی در اعتراض علیه فساد و اختناق بلند شد، در نطفه خفه گردد. این وضعیت، برای امام پذیرفتنی نبود، این وضعیت جامعه، در راستای آموزهای الهی قرار نداشت؛ لذا، امام به عنوان یک مصلح، چون سرو، رها و رسا ایستاد و وضعیت متعفن موجود جامعه را برنتافت و دامان خود را به آلودگی‌ها نیالود. جامعه‌ای که فاجعه عاشور را آفرید، دارای صورت اسلامی بود، ولی از سیرت‌معنوی و اخلاق‌مداری در آن خبری نبود و فساد در قدرت و حق‌کشی به صورت سرطان‌گونه در پیکره حکومت در حال گسترش بود، شبیه همین وضعیتی که تقریبا تمام کشورهای اسلامی و بسیاری مسلمانان، هم اینک گرفتار‌ آنند، یعنی دوگانگی در رفتار و عمل، ادعای گزاف و شعارهای بزرگ؛ اما عمل کرد ضعیف و نامطلوب، تزویرگری و ریاکاری، چاپلوسی ارباب قدرت و بی‌معنا بودن حق‌الناس.

از این بالاتر، در جغرافیای وسیع جهان اسلام، در طول تاریخ یک کشوری اسلامی با این همه ادعای پاکی و درستکاری، پیدا نمی‌شود که مثلاً به اندازه فندلاند در عمل کرد خود شفافیت داشته باشد و در راستای تحقق عدالت اجتماعی وحقوق شهروندی گام برداشته باشد، بغیر از دوره طلایی خلفای راشدین، کارنامه‌ی مسلمان در عرصه سیاست و قدرت مشحون است از ستم‌کاری و بیدادگری و فساد، این یعنی ضعف، ناکارمدی و صرفاً اسارت دام ظاهر گرایی.
بدون تردید، کسانی که در صف لشکریان یزید قرار گرفتند، در دروغگویی، در ریاکاری، در دزدی، در خیانتی در امانت، در حق کشی، در طمع‌ورزی، در چاپلوسی، در شیدایی به پول از بسیاری از مسلمانان امروزه و حتا مدعیان دوستی امروزی خود امام، منحط‌تر و آلوده‌تر نبودند، آنان به‌مراتب، مومن‌تر، اخلاق‌گراتر، راست‌کردارتر بودند؛ اما با این‌هم رفتار آن منطبق با اخلاق و آموزه‌های اسلامی نبود؛ آنان روح پیام امام را که مبتنی بر عدالت طلبی و نفی بیدادگری بود درنیافتند؛ و به راهی رفتند که به رغم بجای‌آوری اعمال و مناسک دینی و پیروی از ظواهر، رفتارشان بر اساس ندای وجدان و عدالت، قابل پذیرش نبود.
حال، می‌توان پرسید آیا با سکوت در برابر بی‌عدالتی یا آلوده بودن در بیدادگری، تزورگرایی و طمع‌وررزی می‌شود، از پیروی امام حسین سخن گفت؟ می شود به معیارهای اخلاق پایبند نبود و حقوق مردم را تضیع کرد، اما آه و ناله سر داد و شیون کنان خود را حسینی دانست؟! آیا چنین رفتار‌هایی، درست در تضاد با قیام امام و در هماهنگی کامل با یزیدیان نیست؟ بنابراین هرنوع رفتاری، اگر منهای نفی ستم‌کاری‌ها، بی‌عدالتی‌ها، بداخلاقی‌ها، ایستادگی علیه فساد سیاسی، فساد در قدرت و ستم بر شهروندان باشد، هیچ سنخیتی با مکتب عاشورا ندارد و از منظر ارزش‌های اخلاقی، تهی از معناست؛ لذا، با در نظر داشت واقعیت‌های موجود در جامعه، می‌توان گفت؛ امام حسین همچنان مظلوم است و راهش همچنان بی‌رهرو؛ هرگاه اخلاق و عدالت در جامعه اسلامی نهادینه شد و فساد در مناسبات قدرت ریشه کن گردید و مخالف حق سخن‌گفتن داشت، آنگاه می‌توان از تحقق مکتب عاشورا و گسترش فرهنگ آن سخن گفت.

محدوده آزادی

داشتن عقاید و باورهای مختلف و آزادی در برپایی آیین ها و مناسک دینی و مذهبی و پذیرش تکثر فرهنگی و اعتقادی از حقوق اولیه انسانی و از ویژگی های جامعه باز، دموکراتیک و مدرن است؛ اما این حق و آزادی تا آنجاست که به آزادی دیگران آسیب نزند، محدویت و مزاحمتی برای دیگران خلق نکند. چرا که به صورت منطقی، هیچ کس حق ندارد اعمال حق خود را وسیله ضرر زدن و مزاحمت به غیر قرار دهد و اصولا سواستفاده از حق ممنوع است.
بنابراین، هیچ دسته و گروهی حق تحمیل عقایید باورها و سلیقه های خود به دیگران را ندارد و نباید به این فکر بود که همگان باید به سان ما بیندیشند و عمل نمایند. یک دست سازی جامعه در عین حال که امر ناممکن است، خطرناک هم است؛ لذا با شکیبایی، می بایست تنوع اندیشه ها و تفاوت کنش ها را در جامعه پذیرفت و به آزادی دیگران در چهار چوپ قانون احترام گذاشت. آزادی ها و حقوق خود را نیز در حد متعارف، به صورت منطقی و در چهار چوب قانون اعمال کرد. مرز آزادی را باید به رسمیت شناخت، مرز آزادی، آخرین محدوده قلمروی آزادی دیگران است. آزادی نمی تواند نا محدود باشد. آزادی نا محدود؛ یعنی هرج و مرج؛ یعنی تقابل آزادی ها و تضاد رفتارها. پس باید آزادی و حریم دیگران را پاسداشت و به آنها احترام گذاشت، تا آزادی و حریم ما پاسداشته شود و مورد احترام قرار گیرد.

تعهد به کمک و کمک واقعی


شرکت ۷۰ کشور در نشست بروکسل، و تعهد ۱۵ میلیارد دلاری از سوی آنان برای کمک به افغانستان، جهت تحقق رفاه، صلح و بازسازی این کشور، دستاورد چشم گیر و موفقیت بزرگ برای کشور ما، به منظور گام برداشتن بسوی آینده نسبتا روشن است؛ ولی این کمک ها در صورت واقعی و موثر خواهد بود که در امور زیر بنایی و توسعه ای افغانستان هزینه گردد و با تعبیه مکانیسم های، دوباره به کشورهای مبدأ بر نگردد، هیچ لازم نیست آنان برای ما مشاورانی با دستمزدهای سی هزار دلاری در ماه بفرستت، چیزی که در گذشته وجود داشته، ما کاوشگر به مریخ که نمی فرستیم.
سخنان جان کری مبنی بر اینکه طالبان و متحدان آنها نباید منتظر خروج ایالات متحده از افغانستان باشد، سخن مهم و تا حدودی مایه دلگرمی برای ثبات نسبی در آینده است. ماندن امریکایی ها در افغانستان، نه یک امر ایده آل بلکه با در نظر داشت وضعیت بغرنج و شکننده امنیتی و سیاسی حال حاضر، یک ضرورت برای مردم این کشور است، تا افتان و خیزان یاد بگیرند که سرپای خود بایستند و نیز همسایگان آزمندی که در صدد سلطه بر این کشورند، با حضور یک بازیگر و شریک پرقدرت، دست از سلطه جویی بردارند و همکاری های سازنده را در پیش گیرند.
پاکستان هم در این نشست وعده سپرده است که در آینده، مبلغ ۵۰۰ میلیون دلار به همسایه شمالی خود کمک کند. مردم افغانستان هرچند بابت این کمک دست پاکستان را به گرمی می فشارند؛ اما از پاکستان می خواهند اگر به صورت واقعی، در پی کمک بنیادین به افغانستان است، لازم نیست حتا یک شاهی یا یک سنت به افغانستان بپردازد، فقط کافی است، نگذارد تروریست ها، از خاک این کشور وارد افغانستان شوند و دست به خرابکاری بزنند: لذا می بایست با آنان به صورت اساسی مقابله نماید. در این صورت است که مردم افغانستان کمک بزرگ و حسن همجواری همسایه خود را هرگز از یاد نخواهند برد.

پوپولیسم و هزینه سنگین برای بازگشت به نقطه


وقتی در ابتدای تشکیل شورای‌عالیِ‌مردمی جنبش‌روشنایی و برای اولین‌بار در جلسه آن شورا، برای پی‌گیری مطالبه مدنی و حق‌طلبانه مردم شرکت کردم، دو نکته بسیار بر جسته بود؛ نخست اینکه این مطالبه‌مدنی، سخنگویان و نمایندگان مردم را از اقشار مختلف، در یک صف متحد قرار داده و اتحاد بی‌سابقه‌ای را به‌وجود آورده بود؛ علاوه براین؛ اما، بسیاری از کسانیکه ادعای نمایندگی از مردم را داشتند، فاقد دانش، برنامه، خرد و مسئولیت‌پذیری نمایندگی و رهبری بودند. من، چیزی به عنوان عقلانیت، دوراندیشی، دانش مطالبات مدنی ندیدم. آنجا، احساسات، فریاد، سخنان‌بی‌محتوا، رگ‌های‌گردن‌های متورم و اوچ پوپولیسیم موج می‌زد. همه، از خط سرخ حرف می‌زدند. مذاکره را خیانت‌بزرگ و نابخشودنی می‌دانستند و برخی- نه همه، نه بسیاری- از دولت به عنوان دشمن یاد می‌کردند و از نحوه مقابله با دشمن سخن می‌گفتند. دانایان نیز با توجه به فضای موجود، محافظه‌کاری در پیش گرفته و سکوت مطلق اختیار کرده بودند.
برای اولین‌بار این تنها من بودم که با تحمل بار سنگین فضا، از ضرورت مذاکره با حکومت، سخن گفتم. قاعدتاً فرار از مذاکره را بخاطر نداشتن منطق، بخاطر نداشتن حرف برای گفتن دانستم و بیان کردم که اگر چنانکه ادعا می‌شود، این پروژه دارای منطق قوی است، فرار از مذاکره برای چه؟! خوب همین منطق قوی پروژه را با حکومت در مذاکره بیان می‌کنیم، سرانجام یکی از دو طرف باید اقناع شود؛ و بیان کردم در مبارزات‌مدنی هیچ‌چیزی غیر قابل مذاکره نیست، خط‌ سرخی وجود ندارد، برای پی‌گیری مطالبات‌مدنی، دشمن تراشی معنا ندارد، حکومت هم دشمن نیست، دشمن خواندن حکومت در قاموس هیچ منطق نمی‌گنجد. این سخنان در آن روز، خریداری نداشت، هرکس، بیش‌تر با دهان کف‌کرده و سخنان هیجانی سخن می‌گفت، موجی سوت و کف را بر می‌انگیخت و بهتر مورد تشویق قرار می‌گرفت.
حتا روزی که معاون دوم رئیس جمهور و معاون دوم رئیس اجراییه در مسجد رسول اکرم برای به تعویق انداختن تظاهرات آمدند، آقای بهزاد گروه تلویزیونی راه فردا را از سر غرور و قلدری ناشی از مستی موج‌سواری، با خفت بیرون انداخت، تمام فضا علیه آقای دانش و آقای محقق بود و آنان و هرکس دیگر که از مذاکره سخن می‌گفت خائن به مردم تلقی می‌شد، من بار دیگر از ضرورت مذاکره و از پایین کشیدن فتیله احساسات و اجتناب از پوپولیسم و اصل مسئولیت‌پذیری سخن گفتم و بیان کردم که رسالت من و امثال من، به مثابه معلم کوچک دانشگاه، این است که تحت تاثیر فضای غیر عقلانی، غیر مدنی و دورنیندیشی قرار نگریم و مسئولانه عمل کنیم هرچند، فضا مخالف ما باشد.
اینک پس از چند ماه التهاب آفرینی، خستگی، دادوفریاد، تحمیل و تحمل هزینه‌های‌سنگین و دادن بیش از 100 نفر کشته که برخی از آن‌ها به تنهایی و منحصرا نان‌آور خانواده بودند، بدون هیچ دست‌آورد ملی، به همان نقط اول، یعنی ضرورت و اجتناب ناپذیری مذاکره رسیدیم. این مذاکره مطلوب و قابل ستایش است، از باب همان که «ماهی را هرموقع از آب بگیری تازه است» یا «جلو ضرر را هر موقع بگیری، نفع است»؛ اما مسئولیت کشته‌ها را چه کسانی بردوش می‌کشند، آنانی که مذکراه را بدون هیچ منطق و دلیلی رد می کردند، اینک چه جوابی دارند؟! آیا مقصد و هدف این همه هیاهو، چیزی جز شهرت‌طلبی و موج‌سواری بوده است؟! پس یاد بگیریم که مسئولانه عمل کنیم.