عبور


بودجه ملی سالانه افغانستان، مبلغ پنج‌میلیارد و یک صد میلیون دلار است. این مبلغ برابر است با سود 23 روزه شرکت اپل. سود این شرکت چیزی بیش از شش‌میلیارد و پانصد هزار دلار در ماه است. این کلیت و براینده بودجه افغانستان است. اگر این بودجه را تجزیه کنیم و فرایند شکلی‌گیری آن مد‌نظر قراردهیم، می‌توان دریافت که تنها دومیلیارد آن بر اساس منابع داخلی است و سه‌میلیارد آن متکی به منابع و کمک‌های خارجی قرار دارد. بنابراین اگر دومیلیارد را در نظر بگیریم در حقیقت بودجه ملی افغانستان برابر با سود نه روزه شرکت اپل است. شرکت اپل بیش از 216 میلیون سود، روزانه بدست می‌آورد.
این در حالی است که تأسیس کشور امریکا به‌عنوان یک کشور و نه به‌عنوان یکی از زیستگاه‌های بشری، در سال 1776 است و تاسیس افغانستان نوین، منهای عقبه تمدنی آن، به 1747 بر می‌گردد. بنابراین ایالات متحده 29 سال بعد از افغانستان نوین، پا به‌عرصه هستی دنیای قدرت و سیاست گذاشته است.
پرسش این است که چه عواملی باعث شده است که امریکا به عنوان قدرت اول جهان، در عرصه‌های مختلف تبدیل شود؛ ولی افغانستان در قعر فلاکت قرار گیرد، همیشه دستش برای دریافت کمک‌های خارجی دراز باشد و بوجه سالانه اش به‌اندازه سود نه روزه تنها یکی از ده‌ها شرکت بزرگ امریکایی باشد؟
جواب خیلی ساده است. اداره کشور امریکا مبتنی بر عقلانیت بوده‌است؛ ولی افغانستان بر اساس قومیت اداره شده‌است. در سیستم امریکا، خرد حرف آخر را می‌زند، در افغانستان همه‌چیز به‌قبیله ختم می‌شود. جوانان و تحصیل‌کردگان امریکا به دنبال علم، دانش و دانایی و ساختن آینده هستند. برای آنان، به اندازه بال مگس اهمیت ندارد که از چه قومی می‌آیند و به کدام تبار تعلق دارند. چنانکه «استو جابز» بنیانگذار اپل، خود تبار سوری داشت. اما تحصیل‌کردگان و جوانان افغانستان به گرد قومیت می چرخند. برای افتخارآفرینی قوم خود، هزاران افسانه می‌بافند و علیه اقوام دیگر، انبوهی از نفرت می‌پراکنند و کوهی از تهمت روا می‌دارند و این گونه زمان را به‌بطالت می‌گذرانند. اگر از یک دکتر، دارنده فوق لیسانس یا هر تحصیل‌کرده افغانی که در زمینه علوم انسانی، تحصیل کرده‌است، توتولوژی‌های تکراری و ملال‌‌آور قبیله‌ای، گرفته شود؛ بسیاری از آنان، هیچ حرفی برای گفتن ندارند؛ ولی یک دانش‌آموز مکتب متوسطه امریکایی، استدال علمی دارد و به آینده رهبری امریکا بر جهان و مخاطرات آن می‌اندیشند.
اگر از یک جوان امریکایی سوال شود در زندگی و در هستی چه اصل است؟ مسلم خواهد گفت انسانیت. اگر بگوییم چه محور است؟ بدون تردید می‌گوید عقل. اگر بگوییم آینده را چه می‌سازد؟ حتماً خواهد گفت علم. همین سوال‌ها را اگر از یک جوان و تحصیل‌کرده افغانی امروزی بپرسید؛ او اصالت را به‌قوم می‌دهد. اینکه چه‌محور است؟ بدون تردید اگر یک تاجیک افراطی باشد می‌گوید مسعود؛ اگر ازبک افراطی باشد می‌گوید دوستم، اگر هزاره افراطی باشد می‌گوید مزاری، اگر پشتون افراطی باشد می‌گوید حکمتیار. هر کدام خط قرمز خود را دارد. اگر از ساختن آینده پرسش شود هرکدام، نابودی یا دست‌کم زبونی و به‌زیر کشید اقوام دیگر و سروری قوم خود را تنها راهی برای ساختن آینده می‌دانند. برای اینکه هر فردی، قوم خود را آباد گرمی‌پندارد و اقوام دیگر را ویرانگر. چیزی که در این جامعه نایاب است؛ انسانیت، عقلانیت، فهم و علم است.
مردم عادی که هیچ، دانشگاهیان و ملایان ما، هنوز نمی‌دانند که ردیف کردن موهومات و افسانه‌سرایی، در مورد قبیله و اسطوره‌های قبیله، خودشفتگی به‌قوم خود و نفرت به‌اقوام دیگر، نه‌ نان است، نه‌ ایمان، نه ‌راهی برای ساختن زندگی است و نه شیوه‌ای برای دانایی و علم‌اندوزی تنها محصولی که در پی‌دارد، نزاع‌های پردامنه و فقرِ جانگاه و فزاینده است.
ساختن آینده، در پرتو علم، مدیریت عقلانی، توام با رفاه، کرامت انسانی و احترام همگانی، در گرو یک کلمه می‌باشد و آن «عبور» است. عبور از قبیله، اسطوره‌های قبیله و افکار پوسیده و کهنه. در غیر این‌صورت، برند قومیت چیزی جز فلاکت و بدبختی به‌همراه ندارد. همان چیزی که تاکنون خود را به‌مثابه حقیقت مسلم ثابت کرده‌است.

حق کشتن و حق مردن


به‌رغم پیشرفت‌های بسیار؛ اما به یک معنا عصر ما را باید عصر بربریت، پرستش پول، مرگ اخلاق، فروپاشی وجدان و پوچ‌انگاری مقررات بین‌الملل دانست. به این دلیل است که کشوری مانند عربستان به‌خود حق می‌دهد، به کشور دیگری مثل یمن حمله کند، ویرانی و نسل کشی به‌راه اندازد؛ گرسنگی و قحطی را بر غیر نظامیان تحمیل کند، مقررات حقوق بشر و حقوق‌ بشر دوستانه را به سخریه بگیرد. در برابر ارتکاب این اقدمات مرگ‌بار، عربستان، در عوض اینکه که با محکومیت گسترده بین‌المللی روبرو شود، مورد تشویق قدرت‌های بزرگ قرار می‌گیرد و جنگ افزارهای پیشرفته‌ای را به‌عنوان پاداش دریافت می‌کند؛ اما در در مقابل، یمنی‌ها حق نداشته باشند، به‌دفاع مشروع از خود، دست بزنند و مکلف باشند که فقط طعم مرگ دسته‌جمعی را چه به‌صورت مستقیم یا غیر مستقیم بچشند. گویا حق حیات، حق همگانی افراد بشر نیست، برخی حق دارند زندگی کنند و بکشند و ویرانی به‌بارآورند؛ اما برخی دیگر فقط حق دارند بمیرند!

بازآموزی زبان مادری

خیر کن با خلق، بهر ایزدت/ یــا بـــرايِ راحــت‌جــان خـودت
تــا هـمــاره دوســت بینی در نظــر/ در دلت نـایــد ز کین نـاخوش صور
راستش را بخواهید، من نفهیدم این شعر از مولانا، فارسی است یا دری؟ اصولا باید این‌گونه پرسید که آیا مولوی، سنایی، رودکی ناصر خسرو، به فارسی شعر سروده‌اند یا دری. بنابراین در مقام مواجهه با اشعار این بزرگان و سخن گفتن از این نام‌آوران، تکلیف ما چیست؟ زبان مادری ما را، چه‌کسانی یا چه نهاد‌های، دو باره برای ما آموزش می‌دهند و نامگذاری می‌کنند!؟ در این مورد باید به تئوری‌های آقای حکمتیار که حقا صاحب حکمت‌های بی‌شمار و مهندسِ ذی‌الفنون است، چشم بدوزیم یا نسخه دستگاه سخن‌پراکنی انگلیس که مبتنی است بر تئوری تفرقه بینداز و حکومت کن؛ یعنی بی‌بی‌سی را به کار ببندیم؟ تجویز کدام یک، مبتنی بر واقعیت‌های علمی، ادبی و ساختارهای زبان شناختی است؟
افزون بر این، وقتی مولانا خود می‌گوید: «پارسی گو گرچه تازی خوشتر است/ عشق را خود صد زبان دیگر است» در این مورد چه باید گفت؟ ناچاریم که بگویم یا مولانا نفهمیده و در حالت سیروسلوک بوده و مرادش از پارسی، دری بوده است یا اینکه بگویم مولانا اساساً ربطی به ما ندارد و او، شاعر پارسی‌گو است نه شاعر حوزه زبان دری!
با دقت خیلی اندک می‌توان دریافت که سخن حکمتیار با آنچه بی‌بی‌سی در پیش گرفته است دو چیز متفاوت نیست؛ بلکه یک موضوع واحد می‌باشد؛ وآن قائل شدن به دوگانگی زبان واحد است که نتیجه قهری آن شکاف، بین گویندگان زبان فارسی است. بدون تردید، به‌لحاظ منطقی، واحد، هرگز دوتا نمی‌شود و در نتیجه، ایجاد شکاف بین فارسی زبانان از نظر زبانی، نیز روندی از پیش شکست خورده است؛ ولی می‌توان پرسید که اساساً جناب حکمتیار در راستای سیاست‌های انگلیس حرکت می‌کند یا نهاد‌های فرهنگی و تبلیغاتی انگلیس و کشورهای مانند آن در خدمت تئوری‌های جناب مهندس زبان شناس، جهادی ادیب و مردی برای تمام فصول قرار دارد!؟ براستی چرا شخص و نهادی که هویتشان مبتنی بر سیاست است؛ بر دری محوری و فارسی‌زدایی که موضوعی است صرفا علمی و درساحت زبان، تکیه زند؟ آیا این هماهنگی در عرصه دانش‌بنیانی، روزی از داعش‌سازی، سردر نمی‌آورد؟ هرچند که در ظاهر هیچ رابطه‌ای منطقی بین این دو مقوله وجود ندارد و شاید هم کمی خنده‌دار جلو کند؛ اما حس ششم، این دانش‌گرایی را به‌نوعی حرکت در رستای داعش‌سازی، منازعه زبانی و فرقه‌گرایی مذهبی می‌داند و ممکن است این تئوری پردازی سطحی‌ای زبانی، مقدمه‌ای برای کار‌های سیاسی باش