مبانی انسان‌شناختی اندیشه عاشورا


روایت‌ها و تفسیر‌ها از عاشورا در غالب مواردی، عوام‌گرایانه، وهم‌آلود، پیچیده در احساسات و عواطف زودگذر و نامتجانس با عناصر تشکیل دهنده مکتب عاشورا است. در حقیقت عاشورا، یک تفکر بالنده و یک اندیشه پویا و شکوفا، برای تمام فصول زندگی افتخارآمیز است. این تفکر، چگونگی روابط دستگاه قدرت را با مردم و لایه‌های اجتماع، تبیین می‌کند. در این، اندیشه، اخلاق‌مداری، حق‌محوری و نفی تحمیل تکلیف محض، از جانب حکومت، به‌عنوان اصول غیر قابل عدول ترسیم شده است. تفکر حسینی، بیانگر آن است که در اجتماع، مردم آزاد و دارای حق و کرامت‌اند، آنان موجودات منفعل، بی‌اختیار و محکوم به فرمانبری بی‌چون‌وچرا از حکومت نیستند. مردم، آزاداند و حق دارند آنگونه که می‌خواهند در مورد، سرنوشت خود تصمیم بگیرند تا حق همگان به‌گونه بایسته مدنظر قرارگیرد. مخالفان حق دارند از تمام حقوق و آزادی‌ها بهرمند باشند، آن‌ها، تا زمانی که به‌زندگی مسالمت‌آمیز ادامه می‌دهند، حکومت حق ندارد، آنان را در تنگناهای خفقان‌آلود قرار دهد.
خلیفه و حاکم، خدا نیست، تا سرنوشت مردم، مقهور پنچه مقتدرانه او باشد. تفکر تمامیت خواهانه و سلطه‌جویانه به‌نام خدا و جانشینی از خدا، پذیرفتنی نیست. خلیفه و فرمانروا، نماینده مردم و مردم در بیعت و گسستن بیعت از او، آزادند. امام حسین خود به‌عنوان مرجع سیاسی و دینی، در رابطه با یاران خویش، به این اصل، تا واپسین لحظات زندگی خطیرش پای بند ماند. وقتی یکه و تنها به مصاف لشکریان زر، زور و تزویر رفت نیز از آن‌ها خواست آزاد باشند که اگر خوانش جمودگرایانه و تزویرگرا از دین، آنان را به‌ورطه سقوط و در تقابل با حسین کشانده است، آزاد اندیشی و آزاد کیشی می‌تواند نجات بخش باشد.
بنابراین، حکومت، مکلف است، بستر لازم را برای نهادینه شدن آزادی‌ها و حقوق مردم فراهم نمایند و تمهیداتی بیندیشد که مخالفان در یک فضای متسامح، متفاوت از حکومت بیندیشند و زندگی کنند. اگر غیر از این باشد مردم حق دارند، در برابر جباریت حکومت جبار، مقاومت کنند و آن را به‌زیر بکشند. زندگی شرافت‌مند و عاری از ترس، حق آنان است و بایسته نیست، مردم، برای حفظ جان خود، هر نوع ظلم و بی‌عدالتی را تحمل کنند، چرا که چنین زندگی جز ذلت و خفت، به‌همراه ندارد.
پس، عاشور در حقیقت تقابل دو نوع تفکر حق‌طلبی‌محض و تمامیت‌خواهی مطلق است. تنازع دو نوع نگاه، بر سر آزادی‌ و حق انتخاب سرنوشت و نفی آن است. می‌توان گفت، تفکر عاشورا، سبک زندگی و مشعل راهنما است، برای انسان‌های که می‌خواهند آزاد باشند، آزاد زندگی کنند و در برابر هیمنه قدرت، واهمه‌ای بر دل راه ندهند.
فاجعه عاشورا، معلول کفر و الحاد نبود، بلکه محصول فقدان آزادی، خداگونه دانستن خلیفه، بی‌مهار بودن قدرت، تکلیف‌محور بودن مردم در برابر حکومت و انحطاط اخلاق سیاسی در جامعه اسلامی بود. یزید نه کافر بود نه مشرک او خود را خلیفه مسلمانان می‌خواند و بسیاری از ظاهرگریان، ساده‌اندیشان، شب‌نمازان و حتا برخی از اصحاب پیامبر نیز به‌گفته‌های او، باور داشتند. این تفکر خشونت‌آفرین، تمامیت‌خواه و دگم‌اندیشانه با خلق فاجعه عاشورا نیز اصلاح و متوقف نشد. مقابله با آزادی، نفی اندیشه‌های انتقادی، حقیر شمردن انسان، خفه کردن صدای مخالف به‌بهانه دفاع از حاکمیت دین ، قدیس‌سازی حاکم و خودکامگی حکومت، هیچ‌گاه از ساحت قدرت و سیاست در سرزمین‌های اسلامی زدوده نشد.
به رغم ستایش از حسین و حماسه بی‌مانند او، در عرصه سیاست و قدرت جهان اسلام، بیش از آنکه مبتنی تفکر آزادی‌خواهانه حسینی بوده باشد، بر اساس تفکر مطلق‌نگر و سلطه‌جویانه یزیدی اداره شده است. خودکامگی مفرط، برنتافتن اندیشه‌های مخالف و تاختن علیه حقوق مخالفان، در جغرافیای استبدادزده و خشونت‌پرور مسلمانان، گواهی بر این مدعا است. در نتیجه در یک نگاه ژرف، می‌توان دریافت که سهم تفکر عاشورایی که مبتنی بر آزادی، بردباری، زندگی نجیبانه و مرگ عزتمندانه است، در زندگی فردی و اجتماعی ما تقریبا نزدیک به صفر است.
بنابراین بدون اینکه بدانیم چه عوامل منجر به خلق فاجعه عاشورا شد و چگونه باید حسین‌گونه، شرافت‌مندانه و اخلاق‌مدار زندگی کرد، تنها مویه کردن، بر سر و سینه کوفتن، در یک مقطع زمانی کوتاه، چه سود و ثمره‌ی برای ما و چه سنخیتی با مکتب متعالی حسینی و اندیشه پرشکوه عاشورا دارد؟!

تفکر تکفیرگرا


نقد آیت‌الله محسنی، بر نظریه و نوشته‌ی رؤیاهای رسولانه دکتر عبدالکریم سروش، مجموعه‌ای سخنان پراکنده و نسبتا سطحی است و دربردارنده مبحث و موضوع تازه‌ای نیست. این البته به‌معنای تایید، پذیرش و استحکام سخنان دکتر سروش نیست. آنچه آقای محسنی نوشته است، نقد نوشته که هیچ، نقد نویسنده هم نیست؛ بلکه یک فحشنامه، تحقیرنامه و تکفیرنامه است. ناقد، نویسنده را بی‌ادب، بیسواد، هتاک، مرتد، فریبکار و... دانسته‌است که از عقده‌های درونی رنج می‌برد و در پی توهین و به‌استهزا گرفتن همه‌ی ادیان الهی است. ادبیات هجوگونه و دشنام‌سرایانه در سطر سطر نوشته موج می‌زند. حتا در مواردی سبک نوشته به‌گونه‌ای است که در انتساب آن به‌آیت الله محسنی آدم به‌تردید می‌افتد. اگر این نوشته را از ایشان بدانیم که ظاهر چنین می‌نمایاند، اینکه آیت‌الله با نوشتن این نقد به‌ظاهر علمی، یک هدف سیاسی را دنبال می‌کند، نیز دور از ذهن نیست.
آنچه که مهم است در این باره باید گفت اینکه؛ نقد تفکر، تکفیر نیست و نقد سخن و بررسی استدلال، دشنام به‌صاحب سخن و تحقیر استدلال کننده نیست. این روش، حربه کهنه، زنگ‌زده و از روی ناتوانی و عجز است. نقد باید، منطقی، منسجم، عالمانه، فاخر و ناظر به اصل نوشته و استدلال‌های به‌کار رفته در آن باشد.
تکفیرگرایی و مرتدتراشی چیزی نیست جز بسترسازی در جهت رشد نوعی از تفکر سلفی‌گرایی و داعش سازی. تکفیرگرایی و خارج‌انگاری از دین، آنقدر ویرانگر است که به‌یک معنا، اگر این‌همه نابسامانی را در جهان اسلام، ناشی از روحیه و تفکر تکفیرگرا بدانیم، شاید سخن به‌گزاف نگفته باشیم.