نوروز، شاهکار آفرینش و عشق خدا

 نوروز، فصل نور، آغاز لبخند طبیعت، شکوه زیبایی‌ها و درخشش‌ روشنایی‌ها است. گرامی داشت از نوروز، به‌مثابه‌ی عشق ورزیدن به‌نور، پاکی و روشنایی است. وقتی خدا می‌گوید به‌شتر نگاه کنید که چگونه خلق شده است؛ آنگاه چرا نباید به‌کل طبیعت به‌عنوان شاهکار آفرینش، با هزاران موجود زنده و میلیون‌هان گونه‌ گل و گیاه نگاه نکرد! چرا از نشستن شبنم بروی گل لذت نبرد؟ چرا بال زدن‎های پروانه‌های رنگارنگ را در میان گل‌های گوناگون، به‌نظاره ننشست؟ چرا به‌آواز سحرانگیز پرندگان در چمن‌زار گوش نداد؟ آنچه از شاهکار خدا و هنر‌نمایی آفریدگار تونا، در دنیا قابل تماشا است، زیبایی‌های نوروز و طراوت بهار آن را یکجا با صور خیال‌انگیز و افسونگر به‌نمایش می‌گذارد. نوروز محبوب خدا و عشق خدا است؛ به آن جهت که خدا مظهر زیبایی است و زیبایی‌ها را دوست دارد. خدا به‌آفریده‌هایش عشق می‌ورزد و همواره به‌جایگاه خیره کننده آن‌ها در عالم هستی، سوگند یاد می‌کند. خدا پیوسته انسان را به‌اندیشدن در باره آفرینش‌های بی‌مانندش فرا می‌خواند. بدون تردید کسی که به‌طبیعت می‌نگرد، می‌اندیشد و از زیبایی‌های آن لذت می‌برد، مورد ستایش آفردیگار زیبایی‌ها است. نورز کمال زیبایی، اوج اعتدال طبیعت و نهایت هنرنمایی پروردگار هستی است. بیهوده‌ترین بحث، این است که انسان با خفاش‌صفتان سیاه‌دل و کج‌اندیشه، به‌مجادله و گفتگو بپردازد که آیا نوروز حرام است یا حلال. بحث در این مورد مانند دانستن حکم نور، زیبایی و زندگی است. نفس این امور، از بدیهیات عقلی است؛ هرگز کسی سئوال نمی‌کند که آیا حلال است زندگی کنم یا حرام. دنیای خفاشان و خفاش‌مسلکان دنیای متفاوت است، برای آنان، فهم نور و زیستن در روشنایی ناممکن است. آن‌ها دنیا و زندگی را در تاریکی و نمناکی می‌بینند و ورای آن را نمی‌توانند تصور کنند. درخشش آفتاب برای خفاشان مرگ‌آفرین است. نباید انتظار داشت که خفاش‌ها در تاریکی‌ها، بروی هم نلولند و نخسبند. به‌همان ترتیب نمی‌توان توقع داشت که خفاش‌صفتان غارهای تحجر و واپس‌گرایی را رها کنند و از افکار بی‌پایه و پندارهای وهم‌آلود دست بردارند، چرا که این روند به‌معنای نابودی آنان است. با بحث‌های بیهوده، هرگز نباید بازار بلاهت و نادانی را گرم کرد. برای توصیف پرتو آفتاب، هیچ‌وقت نباید به‌دنبال خفاش‌صفتان رفت. رسم زندگی و ترسیم زیبایی‌ها را ابدا نباید از دیو سیرتان مطالبه کرد. در مقابل، همیشه باید به‌زندگی، به‌زیبایی و به‌عشق لبخند زد وسال یک‌بار نوروز و بهار را عاشقانه در آغوش گرفت و جانانه عزیز و گرامی داشت.

صلح پایدار

صلح واقعی و پایدار، مبتنی بر عدالت، ارزش‌های انسانی و خواست اکثریت جامعه است. در بستر نابرابری، بی‌عدالتی، نادیده گرفتن آزادی و حقوق اساسی مردم هرگز خمیرمایه صلح شکل نمی‌گیرد و هر تلاشی در این مورد، مصنوعی، عبث و خیال‌پردازانه خواهد بود.
براین اساس اگر حکومت در پی صلح با طالبان بر مبنای اراده ملت می‌باشد، ناگزیر است در نقشه راه صلح، این اصول اساسی را در نظر بگیرد. در غیر این صورت، اگر صلح با طالبان، به‌معنای تهی کردن قانون اساسی از ماهیت و ساختار دموکراتیک آن و چشم‌پوشی از ارزش‌های حقوق بشری باشد، این تنها صلح ارگ با طالبان؛ یعنی یک بده‌بستان قومی است، نه صلح حکومت به‌نمایندگی از مردم با یک گروه شورشی. در حقیقت چنین روند خطرناکی، پیش بردن پروسه صلح نیست، بلکه بستر سازی ناخواسته‌ای برای واگرا‌یی‌ها و سرآغاز منازعات جدید است. در این روند ممکن است دل طالبان بدست آید؛ اما پشتوانه و مشروعیت مردمی حکومت از بین می‌رود.
حکومت نماینده مردم است، نه قیم و ولی مردم، بنابراین هر کاری را که انجام می‌دهد، باید در چار چوب و حدود نمایندگی و بر اساس خواست آن‌ها باشد؛ روند صلح نیز از این قاعده مستثنا نیست. مردم پس از تحمل این همه رنج‌ها و سختی‌ها، هرگز حاضر نمی‌شوند، به‌صلحی تن در دهند که به انتفای بخشی از حقوق آنان منجر شود و بیابان‌گردان بر سرنوشت آن‌ها حاکم گردند. بدون تردید، صلحی که در آن آزادی و حقوق بنیادین انسانی در نظر گرفته نشود، صلح نیست پیمان پردگی است، هر مقامی که پای چنین پیمانی امضا می‌کند، مفاد آن تنها برای خود او و معدود اطرافیانش معتبر است نه قاطبه مردم.

تولید بحران و تداوم منازعه


روش و عمل ارگ‌نشینان، کنش‌گران و نهادهای تابعه، در مورد توزیع شناسنامه الکترونیکی، احساسی، غیرکارشناسانه، مخالف روح قانون اساسی، در تضاد آشکار با وفاق ملی، فاقد مبنای حقوقی و بحران ساز است.
دست‌کم سه ایراد اساسی و مبنایی در مورد توزیع شناسنامه الکترونیکی و جود دارد:
۱. نخست درج واژه "افغان" به‌عنوان هویت ملی است؛ در حالی که اکثریت جامعه آن را قبول ندارند. در این مورد، جدا از احساسات قوم‌مدارانه دو نظریه را می‌توان مطرح کرد:
الف. ممکن است واژه افغان، تحول معنایی پیداکرده باشد؛ به‌این صورت که آن معنای تاریخی خود را که معادل پشتون بوده، از دست داده و معنای جدیدی پیدا کرده است. افغان در این فرض؛ یعنی مردمانی که در سرزمینی به نام افغانستان زندگی می‌کنند. باید دانست که در مواردی، مرور زمان و کثرت استعمال، واژه‌ها را دگرگون و استحاله می‌کند. به عنوان مثال در مورد واژه استعمار باید گفت که اینک در گفتمان سیاسی و جامعه شناسی کسی به‌خاستگاه لغوی آن توجه ندارد. در مورد واژه افغان، قانون اساسی در ماده چهارم، همین ایده را پذیرفته است.
بنابراین در این صورت، درج افغان در شناسنامه مردم افغانستان تحصیل حاصل و کار لغو است؛ چرا که کلمه افغانستان در اول شناسنامه آن را به‌لحاظ مفهومی دربرمی‌گیرد و نیازی به تکرار آن نیست؛ این شبیه آن می‌ماند که در شناسنامه و کارت ملی ایران یا فرانسه، پس از اسم کشور، نوشته شود ایرانی یا فرانسوی! این به‌غایت مضحک است.
ب. کلمه افغان تحول معنایی پیدا نکرده و دارای ماهیت قومی و باقی بر معنای تاریخی خود است، افغان؛ یعنی معادل پشتون، این چیزی است که اکثریت مردم جامعه به‌آن معتقدند و به‌همین دلیل در مورد درج آن در شناسنامه اعتراض دارند، در این صورت، این تحمیل هویت یک قوم به‌دیگران و به‌اجبار تبدیل آن به‌عنوان هویت ملی است و اساسا؛ درج آن در قانون اساسی نیز کار ناصواب، بوده است.
۲. ایراد دوم درج قومیت است. از آنجا که شناسنامه سند ملی است و پیوند و رابطه شهروند را به‌لحاظ سیاسی و حقوقی با حکومت تعریف می‌کند، درج قومیت در آن فاقد آثار حقوقی و کار لغو است. علاوه بر آن درج قومیت مکانیسم ناصوابی است که به استحکام دیوارهای ضخیم قومیت منجر می‌شود، ساختار موزاییکی اقوام را پر رنگ‌تر می‌کند و مانع بزرگ بر سر راه فرایند ملت سازی محسوب می‌گردد.
۳. ایراد سوم اتخاذ موضع غیر منطقی در قبال سایر اقوام است. این ایراد، ناشی از ایراد دوم است. قانون اساسی در ماده چهارم اقوام افغانستان را احصا نکرده و به‌گونه حصر آن‌ها را بیان نکرده، بلکه چهارده قوم را از باب مثال ذکر کرده است، بهترین دلیل بر این مدعا ذکر واژه «سایر اقوام» است، که اگر اقوام را به‌گونه حصر بیان می‌کرد، ذکر این واژه لغو بود. بنابراین انحصار اقوام در چهارده قوم و درج آن‌ها درشناسنامه و چشم پوشی از سایر اقوام، بر خلاف صراحت قانون اساسی است، چه کسانی و چه نهادی‌های می‌توانند، ناشیانه، بدون در نظر گرفتن قانون اساسی و خواسته‌های بخشی از جامعه، قومیت را که هستی و ریشه خود را از تاریخ چند صد ساله می‌گیرد، مشخص کنند، آیا سلیقه‌های انحصارگرایانه و تمامیت خواهانه می‌توانند بدون واقعیت‌های عینی در این مورد اتخاذ تصمیم کنند و قانون اساسی و عرف را نادیده بگیرند. چگونه می‌شود از حاکمیت قانون سخن گفت؛ اما مفاد قانون اساسی را نادیده گرفت؛ چگونه می‌شود گفت ذکر همه‌اقوام باعث واگرایی و انشقاق می‌شود که البته حرف درست است؛ اما ذکر چهارده قوم و تحمیل هویت اقوام دیگر بر اقوامی که خود را متعلق به‌آن نمی‌دانند باعث اختلاف نمی‌شود؟! برای پیدا کردن مصادیق قومیت‌ها، بهترین راه مراجعه به‌تاریخ و فرهنگ این سرزمین و قانون اساسی کشور و نظر مردم است.
برای فایق آمدن بر مشکلات موجود، دو راه بیشتر وجود ندارد: یا باید هم از درج کلمه افغان و هم از درج قومیت در شناسنامه خود داری گردد، بهترین کار و کم هزینه‌ترین راه، همین است، امری که در تمام کشورها مرسوم و معمول است؛ یا باید همه‌پرسی برگزار کرد. در این صورت، نام افغانستان نیز می‌تواند، مورد پرسش قرار گیرد که آیا اکثریت مردم آن را برای نام این سرزمین می‌پذیرند یانه و اینکه اکثریت جامعه با چه هویت ملی خود را تعریف می‌کنند و خود را متعلق به‌کدام قوم می‌دانند. در سیاست و حکومت مردم اصل و تصمیم‌گیرنده‌اند. پذیرفتنی نیست که عده‌ای انگشت شماری، در هر سمت و جایگاهی که باشند، به‌مردم بگویند که هویت شما آن نیست که فکر می‌کنید؛ بلکه چیزی است که ما فکر می‌کنیم.