ائتلاف‌های عقیم


در عرصه بازی‌های سیاسی و دموکراتیک، چرخش موضع و جابجا شدن در دسته‌بندی‌های سیاسی امر عجیب و دور از ذهن نیست؛ ولی قرار گرفتن در دو جبهه و جریانی که برنامه‌های متفاوت دارند، کاملاً عجیب و تقریباً ناممکن است. بنابراین کسانی که عضو حکومت هستند و درعین‌حال، در مقابل حکومت ائتلاف می‌کنند، در حقیقت، مقابل خود ائتلاف می‌کنند. کسانی که عضو حکومت هستند؛ اما کارنامه حکومت را سراسر اشتباه می‌دانند درواقع علیه خود اقامه دعوا می‌کنند. نمی‌شود جریان یا جریان‌های هم حکومتی باشند هم اپوزیسیون. حرکت آن‌ها این‌گونه معنا می‌دهد که ما از ائتلاف می‌آیم که در آن ناموفق بوده‌ایم. کارنامه ما قابل‌قبول نیست، پس در مقابل خود و علیه برنامه‌های خود ائتلاف می‌کنیم، ولی در آن ائتلاف هم هستیم، ما هم حکومتی هستیم، هم اپوزیسیون ما همه‌جا هستیم.

ما فقط می‌خواهیم دیده شویم. به‌راستی آن‌های که با تشکیل ائتلاف جدید هوای تحول بر سردارند، به مردم نوید می‌دهند که چنین و چنان می‌کنیم، چرا مهارت‌ها، برنامه‌ها و سیاست ورزی‌های خود را برای تحول‌آفرینی در ائتلاف فعلی به کار نگرفته‌اند؟! اگر ذهنشان خالی از برنامه است، آنگاه از تشکیل ائتلاف جدید می‌توانند انتظار معجزه داشته باشند؟
به‌صورت اصولی و ساختارمند، احزاب و جریان‌های که عضو حکومت هستند؛ وقتی مشاهده می‌کنند که حکومت به‌اشتباه می‌رود، فاقد استراتژی است یا انتظارات آنان در حکومت تأمین نمی‌شود، باید این‌قدر شهامت داشته باشند که پیوند و همکاری‌های خود را با حکومت قطع کنند و در قامت اپوزیسیون مسئولیت‌پذیر و با برنامه ظاهر شوند و ائتلاف جدید را با برنامه جدید اعلام کنند. دلایل خود را در مورد خروج از حکومت و ناکارآمدی برنامه‌های موجود بیان کنند و برای آن بدیل مشخص ارائه نمایند.

حقیقت امر این است که در کشور ما ائتلاف‌های سیاسی زود جوانه می‌زند و زود به‌خشکی می‌گراید. کسانی که ائتلاف جدید را تشکیل داده‌اند، هرکدام از ائتلافی می‌آیند که اینک خود آن را موفق نمی‌دانند، آنان هرکدام به ائتلافی دل‌بسته بودند، برایش گردوخاک راه انداخته بودند، به‌مردم وعده‌ها سپرده بودند؛ اما اینک از آن دل بریدند و در پی تشکیل تازه هستند، اصلاً کارنامه سیاسی آنان چیزی جز تشکیل ائتلاف و اتحاد و بریدن از آن نیست، بنابراین ائتلاف آن‌ها و ائتلافی که بازهم قطعاً بعدازاین ائتلاف تشکیل می‌دهند موفق نخواهد بود.

عمده‌ترین دلیل آن است که سیاست‌مداران ما، اغلب فاقد دانش سیاسی و تئوریک هستند، فاقد برنامه ملی می‌باشند، تشکیلات منظم و سازمان‌یافته ندارند، استراتژی مشخص ندارند، منافع کوتاه‌مدت فردی را تعقیب می‌کنند، آنان تحلیلی از چالش‌ها و مشکلات جامعه ندارند و در این صورت بدیهی است که برای آن‌ها راه‌حل نیز نمی‌تواند داشته باشند، از دانش افراد تحصیل‌کرده نمی‌توانند استفاده کنند و اصلاً دستشان از داشتن گروه‌های متخصص و فن‌سالار خالی است.

اطراف آنان معدود افراد بی‌سواد و بله‌قربان‌گو وجود دارند که کار جز مداحی ندارند و هر غلط آن‌ها را شاهکار تاریخ می‌دانند، بنابراین تا دروازه بر همین پاشنه می‌چرخد آن‌ها اگر صدبار هم ائتلاف تشکیل دهند، موفق نخواهد بود، مگر این‌که هرکدام برای خود تیمی از متخصصان، تحصیل‌کردگان و نظریه‌پردازان، گردهم آورند که آن‌ها برای رهبران، سیاست‌مداران ارشد و تأثیرگذار، هدف تعریف کنند، برنامه بریزند، راهبرد تعیین کنند و مسیرهای رسیدن به‌هدف را مشخص کند؛ نقص‌های و کاستی‌های موجود در جامعه را تحلیل کنند و برای آن‌ها راه‌حل مشخص پیشنهاد کنند و رهبران بر اساس نقش راه آنان عمل کنید. به آنان اجازه بدهند ماحصل دانش و اندیشه خود را به‌کار بگیرند نه این‌که مطابق میل رهبران سخن بگویند. در این صورت است که بازهای سیاسی در مسیر درست خود قرار می‌گیرد و به ائتلاف‌ها می‌توان دل بست و آن‌ها را منشأ تحول دانست، در غیر این صورت همین آش است و همین کاسه، ائتلاف تکراری است، چهره‌ها تکراری است و سخنان بی‌اندازه کلی تکراری و ملال‌آور.
این ائتلاف‌ها را می‌توان به قاطری تشبیه کرد که ائتلاف گران چند روزی آن را سوار می‌شوند و جلو دوربین رسانه‌ها می‌تازند و جلوه‌گیری می‌کنند؛ اما زایش ندارد و ذاتاً عقیم است.

سخن‌سنجی و پویایی


به‌صورت منطقی، هیچ‌چیز، هیچ‌کس و هیچ‌ نظری غیرقابل نقد نیست؛ اما نقد توهین نیست، عقده‌مندی نیست، افترا نیست. تفکر نقادانه به‌این معنا است که همواره‌ باید در جست‌وجوی کمال بود. همیشه باید در حال پالایش و نظریه‌پردازی بود. در ترازوی عقلانیت و خرد همه‌‌چیز را باید وزن کرد و برجستگی‌ها را بیان کرد و کاستی‌ها را نمایش داد. در عرصه اندیشه، توقف و ایستادن معنا ندارد، نظریهِ‌ هیچ سیاست‌مداری، تفکرِ هیچ دانشمندی، شعرِ هیچ شاعری و نوشته‌ای هیچ ادبی، آخرین و تنهاترین محصول آفرینش فکری و ذهنی در جامعه نیست. در دنیا، آخرین؛ فیلسوف، آخرین جامعه‌شناس، آخرین سیاست‌مدار، آخرین ادیب‌، آخرین ریاضی‌دادن، آخرین فقیه و آخرین رهبر و... به دنیا نیامده است. بر اساس تفکر مسلمانان تنها آخرین پیامبر به‌دنیا آمده‌است و آخرین کتاب آسمانی‌ فرو فرستاده‌شده است. پس جدای این دو مورد، هیچ گزینه‌ آخرین و تنهاترین وجود ندارد. هر محصول فکری و هر کارنامه عملی آدم‌ها دارای ناخالصی است و درنتیجه، نقدپذیر و قابل سنجش. وقتی نقد صورت می‌گیرد، معنایش این است که جامعه پویا و در حال بالندگی است. توقف و ممنوعیت در اندیشیدن، معنا ندارد.
ممنوعیت نقد، یعنی ممنوعیت اندیشیدن و نوشتن؛ ممنوعیت پویایی و بالندگی. محصول این روند و باور به‌این روند، اوج واپس‌گرایی و انحطاط فکری است. پس از نقد‌ها و سخن‌سنجی‌ها باید با چهره گشاده استقبال کرد و نقد را مجدداً نقد کرد؛ می‌توان نقدی بر نقد را نیز نقد کرد. کارنامه فکری و عملی برجستگان را نباید حیثیتی و غیرقابل نقد کرد. هیچ‌کس و هیچ نظریه‌ای مقدس و خط قرمز نیست، ولی هرکس و هر نظریه‌ای، به‌جای خود محترم است.
بنابراین نباید بر ناقدان خروشید و قلم‌ها را به‌لرزه انداخت. پس می‌توان، طرزی، بلخی، مزاری، مسعود، ربانی و هر کس دیگری را نقد کرد؛ چراکه هیچ‌کس نقد ناپذیر نیست؛ ابتذال فکری بالاتر از این نیست که عده‌ای زیر پرچم شخصی سینه بزنند، داوری و نقدی بر او و کارنامه او را ممنوع قلم‌داد کنند. بستن درهای نقد، بستن مسیرهای شکوفایی، بستن چشم‌ها براشتباه‌های گذشته و آرام گرفتن در مرداب ایستایی است؛ اما باید به‌یادداشت که نقد، هرگز توهین نیست، همان‌گونه که برنتافتن نقد به معنای پاسداری از ارزش‌ها و نشانه وفاداری به بزرگان تاریخ نیست، بلکه هردو حالت، نشانه نادانی است.