خواری یک ملت

 

خالی بودن صندلی‌های مجمع عمومی سازمان ملل متحد، در هنگام سخنرانی رئیس جمهور افغانستان، رویداد و سوژه‌ دردناکی است که همگان به خود مراجعه کنیم و عمیقا و چاره‌اندیشانه، اندیشه و کارنامه خود را مورد برسی قرار دهیم. بفهمیم که جنگ و خشونت، هیچ‌گاه عزت، کرامت و احترام به ارمغان نمی‌آورد و ملتی را عزیز نمی‌کند، بلکه نتیجه قهری آن، عقب‌ماندگی همگانی و فقر فراگیر است. حضور نیافتن نمایندگان سایر کشورها در مجمع عمومی، در سخنرانی نماینده مردم افغانستان، در حقیقت، بازتاب نوع نگاهی جامعه جهانی، به ملتی است که هرگز از جنگ خسته نمی‌شود، تعصب را غیرت و قوم‌گرایی را افتخار می‌داند و از جنگ سالاران قدیس می‌سازد؛ ولی برای گذران زندگی خود، همیشه دستشان بسوی کشورهای کمک کننده، دراز است. بنابراین؛ با دیدن صندلی‌های خالی، در نشست مجمع عموی، بجای اینکه به رئیس جمهور بخندیم؛ به‌روزگار تمام ملت خود بیندیشم که چگونه در نظرها، خوار و خفیف آمده‌است، تا شاید به‌خود آییم و ایده قوم‌گرایی را به‌چالش به‌طلبیم و علیه تفکرات خشونت‌خواهانه و جنگجویانه بتازیم و بدانیم که تراشیدن افتخارات پوچی ناشی از جنگ و باورهای رجزخواهانه قومی، افتخار نیست حقارت و ذلت است.
بنابراین، نگاه حقارت‌آمیز جامعه‌جهانی به‌فغانستان، و آنچه ما را به‌این روز انداخته است، ناشی از کارنامه حکومت اشرف غنی نیست، بلکه جهالت مزمن، خشونت‌گرایی فراگیر و تعصب‌های متنوع و گسترده در این جغرافیا و سهیم نبودن این مردم در کاروان پیشرفت و تمدن بشری است که همگان، با شدت و ضعفی، در آن مقصر هستیم. از خوار شدن و خوارشمرده‌شدن نماینده و رئیس جمهور خود در محافل و نشست‌های بین‌المللی خشنود نباشیم، بلکه از درد به‌خود بپچیم، این خواری یک فرد نیست، خواری یک ملت است. در عرصه بین‌الملل، ما را به‌عنوان یک ملت می‌شناسند. در نشست‌های بین‌المللی، نماینده ما را به‌عنوان نماینده یک قوم نمی‌شناسند، نماینده یک ملت می‌شناسند

ترک در تقسیم‌بندی‌های کهن


دنیای جدید، دگرگونی‌ها و تغییرات شگرفی را به‌وجود آورده است. از تغییرات بنیادین، یکی این است که تقسیم افراد به‌هویت دینی و مذهبی و ارزش‌های آن دیگر کارایی لازم را ندارد و نمی‌تواند مبنای تقسیم‌بندی دقیق باشد؛ چرا که خوانش‌ها از این ارزش‌ها آنقدر متفاوت است که پیدا کردن نسبت مشترک را دشوار می‌نماید. به‌این ترتیب ارزش‌های جدید که ارزش‌های انسانی و حقوق بشری است، به مراتب بهتر می‌تواند مبنای تقسیم‌بندی افراد باشد. بر این مبنا، می‌توان گفت؛ قرابت و اشتراکات یک یهودی و مسلمانی که هردو معتقد به ارزش‌های انسانی، حقوق بشر، عدالت همگانی و صلح جهانی باشند، نسبت به‌هم، به‌مراتب بیشتر از همکیشان آن‌ها است که، معتقد باشند برای خشنودی خدا و حیات دین، همواره باید ترور کرد و کشتار و ویرانگری را در حق بیگناهان می‌بایست به اوج رساند.
می‌توان پرسید چه قرابتی است بین مسلمانی که خداجویی را در عدالت‌ورزی و دینداری را در اخلاق‌مداری می‌داند با مسلمان دیگری که اصولا خداپرستی و دینداری را چیز جز خشونت و خون‌ریزی نمی‌داند؟! براستی، بین آن دسته از مسلمانان با مسلمانان دیگر، که آن‌ها، را در عبادتگاه‌ها، مکان‌های عمومی و شاهراه‌ها، قتل عام می‌کنند، چه نسبتی می‌تواند باشد؟! در نتیجه اگر انسان‌ها را معتقدان به ارزش‌های والای انسانی و بی‌باوران به‌این ‌ارزش‌ها تقسیم‌بندی کنیم جهان خود را بهتر خواهیم شناخت و بهتر می‌توان تصمیم گرفت و مناسبات را تعیین کرد.

حقیقت یک هویت


آنگ‌ سان‌ سوچی؛ سیاست‌مداری که از حقوق بشر سخن می‌گفت. کرامت انسانی را اصل خدشه‌ناپذیر می‌دانست. ارزش‌های صلح، عدالت و برابری را فریاد می‌کشید. برای دموکراسی و حق انتخاب انسان‌ بر تعیین سرنوشت خود مبارزه می‌کرد. تلاش می‌ورزید خود را از قهرمانان ارزش‌های ولای انسانی در سطح دنیا مطرح نماید. وانمود می‌کرد؛ سیاست‌مداری است که اهتمام دارد، تا با تزریق اخلاق بر اندام زمخت سیاست آن را، مداراگر، حق‌مدارتر و انسانی‌تر نماید.
اما زمانی که در میانمار به‌قدرت دست‌یافت، چهره مخوف، هول‌انگیز و اهریمنی خود را آشکار کرد. او ثابت، کرد که بی‌رحم‌ترین و بداخلاق‌ترین سیاست‌مدار است و در عرصه سیاست تنها چیزی که به آن نمی‌اندیشد، انسانیت و ارزش‌های عدالت است. او با ریاکاری و روباه صفتی، پشت مفاهیم انسانی و ارزش‌های حقوق بشری، پنهان شد تا راه رسیدن به قدرت را هموار کند؛ اما دست یافتن وی به قدرت، غربالی بود که هویت‌ دیو صفت او را هویدا کرد. هویتی جعلی‌، خشن و درنهایت یک قهرمان دورغین که تنها به یک چیز می‌اندیشد و برای آن مبارزه می‌کند و اگر لازم باشد، علیه تمام ارزش‌های انسانی مقاومت می‌کند و همانند#پل‌ پوت قساوت را به اوج می‌رساند و آن، چیزی نیست جز«قدرت». به این ترتیب او را باید، در زمره ریاکارترین، زشت‌کردارترین و بی‌رحم‌ترین سیاستمدارانی به حساب آورد که کفتارگونه، برای بقای قدرت از خون انسان‌ها تغدیه می‌کند و بر اجساد بی‌گناهان تکیه می‌زند و درعین حال این سبوعیت را ابلیس‌گونه توجیه می‌نماید. نحوه برخورد او در قبال نسل‌کشی مسلمانان #روهینگیا گویایی این حقیقت است.

توافق برای خلق رنج


بسیاری از کشورهای پرنفوذ اسلامی، بخشی از توان فکری، مالی، فرهنگی و دیپلماتیک خود را صرف رقابت، به منظور توسعه نفوذ خود در جهان اسلام می‌کنند. آنان می‌کوشند، خود را به عنوان رهبر جهان اسلام یا دست‌کم کشور مهم و بازیگر در دنیای اسلام مطرح نمایند. بی‌وقفه تلاش می‌ورزند، باورهای خود را تنها قرائت مطابق با واقع از اسلام جلوه‌هند و آن را در فراسوی مرزهای صادر نمایند. آنان برخلاف آنچه اعلام می‌کنند، تنها در پی منافع و توسعه هژمونی خوداند؛ نه اینکه در پی مصالح دنیای اسلام و مسائل بنیادین مسلمین باشند. رهاورد این نوع بینش و کنش، چیزی نبوده‌است جز فرقه‌گرایی، افراط‌گرایی، خشونت‌ورزی و ناامن‌سازی کشورهای ضعیف‌تر اسلامی. این روند باعث شده‌است که کشورهای پرقدرت مسلمان، برای کسب برتری در رقابت، برای هم مشکل بسازند و بحران صادر کنند و پشت مسلمان‌کشی ‌بایستند؛ و کشورهای کوچک اسلامی را دستخوش ناامنی کنند؛ ولی موردی را نمی‌تواند یافت که کشورهای بزرگ اسلامی، با ابزارهای که درست دارند؛ به رغم لافی که می‌زنند یک گره از گره‌های فروبسته مسلمانان در گوشه‌ای این جهان گشوده باشند. نمونه‌اش فاجعه مسلمان‌کشی در میانمار است. نسل‌کشی، شکنجه، سیاست‌زمین‌سوخته و غارتگری که در حق مسلمان #روهینگیا اعمال می‌شوند، ورای تصور است؛ ولی هیچ‌صدای موثری از کشورهای مسلمان شنیده نمی‌شود و حتا سازمان بی‌خاصیت کنفرانس اسلامی در این مورد یک بیانیه هم صادر نکرده است. گویا کشورهای مسلمان و فرقه‌های اسلامی به‌صورت نانوشته توافق کرده‌اند که برای هم بحران بیافرینند و علیه هم توطئه کنند؛ اما اگر بخواهند، از نهایت روحیه اسلامی و برادری استفاده نمایند! و منافعی نیز نداشته‌باشند، تنها کاری که می‌توانند بکنند اینکه خود رنجی نیافرینند؛ ولی نسبت به‌رنج و غم یکدیگر بی‌تفاوت باشند و در مواردی زجرکش شدن مسلمانان را به‌نظاره بنشین

جهالت معضل‌آفرین

زمانی که تر‌ی جونز کشیشِ سبیل کلفت(بروتی) در فلوریدا، تهدید کرد که قرآن را می‌سوزاند و سپس در سال ۲۰۱۱ به تهدید خود جامه عمل پوشانید، هیچ‌ کشور اسلامی به اندازه افغانستان درتب‌وتاپ نبود. هر روز تظاهرات و تجمعاتی علیه آن عمل، برپا می‌شد و عده‌ای خشم خود را ابراز می‌کردند.

شدیدترین واکنش در مزار شریف نشان داده شد که جنود جهل، به دفتر سازمان ملل حمله کردند، آن را آتش زدند و ۱۲ نفر را کشتند. به‌بهانه عمل جاهلانه یک فرد در امریکا، حمله کردن به دفتر سازمان ملل در مزارشریف، کار بلاهت‌آمیزی بود که می‌توانست فقط از افراد  خشک‌مغز سرزنند و تنها در سرزمینی به نام افغانستان به وقوع بپیوندد.

اینک در داخل این جغرافیا، در خانه خدا، قرآن را می‌سوزاند و بر روی آن انسان‌های بیگناه را سر می‎‌برند؛ اما خشم و خروشی نسبت به این عمل شنیع و انزجارآور، به چشم نمی‌خورد.

گویا از منظر افراط‌گرایان غدار و قشری‌گرایان ریاکار، مسجد مکانی است و قرآن کتابی است که فقط دیگران باید به آن احترام بگذارند؛ ولی خود حق‌دارند، هر عمل شرم‌آوری را که بخواهند آنجام دهند. این چیزی جز بلاهت و سفاهت نیست. آنان در حقیقت قرآن، اسلام و جهاد را در خدمت جهالت درآورده‌‌اند و در سایه این مفاهیم، می‌خواهند جاهلیت و بربریت را بسط دهند. در نتیجه مشکل ما جنگ نیست، جهالت است که ابعاد بسیار وسیع‌تر و ریشه‌دارتری، از جنگ دارد و هر روز به‌بهانه‌ای معضل می‌آفریند و بحران خلق می‌کند که تنها بخشی از آن، جنگ و خشونت است.

ناممکن‌های ممکن


همگرایی شیعه و سنی در افغانستان مثال زدنی است. در این تردیدی نیست. مسجدی که دیروز در آن بیگناهان و نمازگزاران بسیاری در خون تپیدند، نگهبانش یک سنی بود. او نیز جام شهادت را نوشید. این بدان معنا است که تا کنون مردم افغانستان دروازه‌های فرقه‌گرایی را قفل زده و همگان از آن محافظت می‌نمایند که مبادا بیگانگان و تفرقه‌افگنان به بهانه دین‌داری و اسلام‌گرایی ورود کنند. طالبان نیز آن حمله را محکوم کردند، صرف‌نظر از پیام سیاسی آن، این مورد نیز جای امیدواری است.
با این‌همه؛ اما از پول‌های که در منطقه هزینه فرقه‌گرایی می‌شوند، باید ترسید. همان پول‌های که شهرهای زیبای سوریه را به آوارهای سهمگین مرگ تبدیل کرد و از برخی شهرهای عراق اردوگاه‌های هول‌انگیز قتل ساخت. در این میان؛ اما پول‌های عربستان می‌تواند فوق‌العاده خطر آفرین باشد. این پول‌ها، چون هنگفت است، هر ناممکنی را ممکن می‌سازد. وقتی این پول‌ها مواضع سخت اولیه ترامپ را در برابر عربستان به تدریج منعطف نموده و تغییر می‌دهد. زمانی که این پول‌ها مقتدا صدر را وادار به خضوع و ملزم به حراج هویتش می‌کند؛ آنگاه، بعضی از مولوی‌های افغانستان که دارالعلوم‌ها و کانون‌های مذهبی را اداره می‌کنند، جای خود را دارند. آنانی که از فقر معیشت رنج می‌برند و از فقر علمی رنج می‌آفرینند، طعمه‌های خوبی هستند تا به خدمت درآیند. بنابرین حکومت افغانستان، باید حرکت‌ها و ارتباط‌های دارالعلوم‌ها و مدرسه‌های دینی را که مستعد برای ترویج افراط‌گرایی و خشونت‌آفرینی می‌باشند، از نزدیک زیر نظر داشته باشد و نگذارد آنان پشت نقاب دین قایم شوند، به‌آلت‌دست بیگانگان تبدیل گردند و به‌این ترتیب، به‌نفرت‌پراکنی‌ها دست بزنند که پیامد گریزناپذیر آن، برپاکردن شعله‌های آتش جنگ‌های مذهبی است؛ جنگ‌های که می‌تواند به شکل تصورناپذیری بنیان‌برافگن و خانمان‌برانداز باشد

کاستی و برجستگی ماده دوم و چهارم قانون‌اساسی

 

قانون اساسی افغانستان، دارای کاستی‌های چند و برجستگی‌های فراوان است. در مواردی نقطه قوت، همسایه نقطه ضعف است. از این دست موارد، می‌توان به‌ماده دوم و چهارم قانون اساسی اشاره کرد. به‌این ترتیب، به‌همان اندازه که ماده دوم قانون اساسی مترقیانه، بالنده و پیشگام است، به‌همان اندازه، حداقل قسمتی از ماده چهارم قانون اساسی، واپسگرایانه، قرون‌وسطی و مبتنی بر روحیه قوم‌مدارانه است. در ماده دوم تنها از دین سخن رفته است؛ اما از مذهب، سخنی به میان نیامده‌است؛ و این، نظر به ساختار مذهبی جامعه افغانستان، بسیار بجا، مبتنی بر واقعیات و از روی محاسبه دقیق صورت گرفته است. هر چند این ماده از این جهت که دین دولت افغانستان و نه مردم آن را دین اسلام ذکر کرده است، دچار اشکال است، چرا که دین‌داری یا فقدان آن مختص انسان است و دولت، اصولا نمی‌تواند چنین وصفی را دارا باشد، دولت و نظام تنها می‌تواند، مبتنی بر دین باشد یا اینکه چنین نباشد؛ به‌عبارت دیگر، در این ماده، بین وصف‌ها ویژگی‌های شخص حقی و حقوقی خلط شده است.
به این ترتیب، بایسته بود، در ماده چهارم نیز از قوم خاصی نام برده نمی‌شد. تنها به تابعیت افغانستان و ملت اشاره می‌شد؛ چرا که اگر برابری حقوق شهروندان و اتباع افغانستان ملاک بوده است، ذکر قومیت به‌شکل کنونی آن، بدون رعایت ترتیب حروف الفبا، فاقد عناصر سازنده است. مگر اینکه بپذیریم، هدف نویسندگان قانون اساسی در این ماده، در نظر گرفتن ادامه وضعیت جزیره‌گونه اقوام در عرصه سیاست و اجتماع بوده است. به‌این‌گونه آنان، اقوام را در این ماده، به‌گونه‌ای ذکر کرده‌اند که به نحوی، سلسه مراتب قدرت مراعات شود و سهام هریک مشخص باشد. پیامد گریزناپذیر این وضعیت، چنین می‌شود که هرکس، بیش از آن که سنگ افغانستان و تابعیت و ملیت آن را به‌سینه زند، سنگ قوم خود را به‌سینه بزند؛ و این؛ یعنی ادامه واگرایی‌ها.
در نتیجه، با توجه به آنچه گفته شد، قسمتی از عبارت فعلی ماده چهارم که نوشته است: "ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشه‌يی، نورستانی، ايماق، عرب، قرغيز، قزلباش، گوجر، براهوی و ساير اقوام ميباشد" اگر این‌گونه نوشته می‌شد که اتباع افغانستان از هر قوم و قبیله‌ای که باشند، از حقوق برابر برخوردارند، به لحاظ منطق حقوقی، به‌مراتب مناسب‌تر و دارای روحیه‌ای ‌سازنده‌تر بود.