عفت عمومی را پاس داریم

نتیجه آزمایش‌های طب عدلی/ پزشک قانونی، در اعمال منافی عفت، پس از گذشت چند روز و چند هفته، فقط اصل وقوع فعل را ثابت می کند؛ اما انتساب آن را با فرد متهم اثبات نمی‌کند. بنابراین در چنین جرایمی، اول باید اصل وقوع فعل ثابت گردد؛ و در ثانی قابلیت اثبات انتساب به فاعل مورد اتهام را نیز داشته باشد و ثابت نماید که وقوع فعل، نتیجه مستقیم عمل متهم بوده است. چون ممکن است وقوع فعل قطعی باشد؛ ولی قابلیت انتساب به فرد متهم را نداشته باشد و فعل، از نتیجه عمل دیگری، ناشی شده باشد. راه های اثبات انتساب در چنین جرایمی، در قانون مشخص است،
در قضیه ایشجی، خود مدعی، ادعا می کند که ژنرال، فقط ادای فعل را در آورده است نه اینکه خود عمل را مرتکب شده باشد. در نتیجه آزمایشات طب عدلی معنا ندارد. در ثانی دادوفریاد راه انداختن تجاوز، به رغم انکار مدعی، بی مورد است و در نهایت، با فرض وقوع فعل و اثبات انتساب آن نسبت به مدعی علیه، و وجود تمام عناصر جرم، پرداختن به آن، بدون نگاه آسیب شناسانه و کارشناسنانه از ابعاد مختلف، بی مورد است و به نوعی گسترش بداخلاقی ها و سبک نشاندادن ناهنجاریها و حساسیت زدایی نسبت به عفت عمومی در جامعه است. یک قضیه حقوقی را نباید سیاسی و این قدر رسانه ای کرد، باید گذاشت روال حقوقی و قضایی خودش را طی کند. ارتکاب افعال منافی عفت عمومی و مخالف هنجارهای اجتماعی زشت است، گسترش بی مورد و بسط بیمارگونه ای آن نیز تهوع آور.

ناشکیبا با رقیبان؛ ناسازگار با افراط‌گرایان


دوستم، دوستم است؛ از تفکر و اندیشه چیزی نمی‌‌داند؛ اما بی‌خرد نیست. بازی‌های سیاسی را می‌داند؛ ولی این بازی‌ها، بیشتر تاکتیکی است تا راهبردی. او، هوشمندانه متوجه می‌شود که رقیبان برای او چه نقشه‌های را تدارک می‌بینند؛ پس، باید چگونه از کوران این بحران آفرینی‌ها عبور کند. ترسیم‌ نقش‌های او برای رهیدن از این خطرات، بیشتر مقطعی و معطوف به همان وقایع خاص است؛ که این امر نیز بیشتر از جنبه‌ عمل‌گرایی او ناشی می‎شود. او، فاقد توانایی برای آرایش و ترسیم یک نقشه استراتژیک با قابلیت‌انعطاف پذیری در مواجهه با اتفاقات احتمالی در برابر رقیبان برون قومی است. از این رو تا آستانه دام می‌رود چون فاقد استراتژی است؛ ولی در دام گرفتار نمی‌شود چون تاکتیک پشت سر گذاشتن دام را می‌داند. لجام گستختگی اخلاقی دوستم دفاع ناپذیر است. کارنامه او، در برابر رقیبان درون قومی پر است از سیاهی، ناشکیبایی و تمامیت خواهی.
مهم‌ترین عنصری که شخصیت دوستم را در ذهن طرد ناپذیر و تاحدودی نزد بسیاری قابل قبول جلوه می‌‌دهد؛ چهره ضد بنیاد‌گرایی و ضد طالبانی او است. دوستم نه اینکه به لحاظ مبانی فکری، مخالف افراط‌گرایی باشد؛ چرا که فاقد آن است. او در عمل، چنین بار آمده و رشد کرده است که ضد طالبان باشد و با بنیادگرایی ناسازگار. بنابراین او شاید بخاطر مقاومت و سازش ناپذیری در برابر تفکر طالبانیسم و اندکی نیز فاشیسم که فراتر از جریان طالبان است، همواره مورد خشم، کینه و توطئه قرار می‌گیرد.

حرفه‌ای بودن


بیش از بیست سال است که بی‌بی‌سی گوش می‌کنم. در چند سال اخیر، دیدن نیز به شنیدن افزوده شده است. در این مدت، یک دروغ آشکار از این رسانه ندیدم؛ به این معنا که از وقوع چیزی خبر داده باشد؛ اما در واقع آن چیز به وقوع نپیوسته باشد، یا از عدم واقعه‌ای گزارش کرده باشد، که واقعیت، خلاف آن را اثبات کند.
اما، همین رسانه به صورت آشکارا، از اطلاع‌رسانی وقایعی که به مذاق آن خوش‌نیاید، خود داری می‌نماید و آن را در بایکوت مطلق قرار می‌دهد، یا به صورت مرموزانه در ظاهر ژستِ بی‌طرفانه اتخاذ می‌کند؛ ولی در واقع آن موضع جانب‌دارانه‌اش را در ذهن مخاطب تزریق می‌کند. این؛ یعنی حرفه‌ای بودن یک رسانه که به جذب و حفظ مخاطب می‌اندیشد، آشکارا، با شعور او بازی نمی‌کند؛ ولی در عین‌حال حرفش را می‌زند و موضعش را نیز به صورت هدف‌مند، القاء می‌کند، امری که بسیاری از رسانه‌ها، توانایی‌ آن را ندارد.
پوشش اخبار یک‌سویه‌ و جانب‌دارانه‌ی سوریه و یمن به نفع گرو‌ه‌های افراطی و دولت‌های متجاوز، از سوی بی‌بی‌سی، دلیلی بر این مدعاست. به عنوان مثال: این رسانه، از حوثی‌ها که عملا، صنعا پایتخت را در اختیار دارند، به عنوان شورشیان یاد می‌کند؛ اما از داعشیان به عنوان مخالفان.
گزارشگر بی‌بی‌سی، بسان کارکردان فیلم، از تحت قلمرو جنگجویان که مورد هدف نیروهای دولتی قرار گرفته است، در هر گزارش خود، یک کودک را از زیر آوار بیرون می‌آورد؛ ولی، عکس این کار را از وقایع مشابه در تحت قلمرو دولت نمی‌کند، گویا موشک‌های جنگجویان، فرشته‌های نجات است. همین‌طور از کودک کشی عربستان در یمن چندان خبری منتشر نمی‌کند. باید به یاد داشت که این سخن، به معنای دفاع از حوثی‌ها و رژیم اسد نیست و اصولاً جنگ در آن‌جا، هیچ ربطی به ما ندارد.

حقوق بشر؛ تضمین کننده صلح جهانی و همزیستی مسالمت‌آمیز


انسان از آن جهت که انسان است، دارای یکسری حقوق بنیادین است. این حقوق جنس، مذهب، رنگ، زبان، قومیت، ملیت، جغرافیا نمی‌شناسد و چتر حمایتی و امتیازی است که انسان را به‌گستره‌ی پراکندگی آن بر روی کره زمین، از تعرض مصون نگه می‌دارد.
براساس این تفکر مصلحت‌جویانه و واقع‌گرایانه، اعلامیه حقوق بشر پدید آمد که حداقل‌های حقوق اساسی انسان را در بطن خود جای داده است. این اعلامیه با اینکه به صورت گسترده و فراگیر، مورد استقبال قرار گرفت؛ ولی، در مواردی، در مقام تطبیق و اجرا، با چالش‌ها و سوء تفاهم‌های نیز رو برو بوده است.
نظریه‌پردازان سنت‌گرا، در جهان اسلام، از طیف‌های است که همواره اعلامیه حقوق بشر را مورد حمله قرار می‌دهند و آن را حقیر می‌شمارند و ارمغان غرب می‌دانند که هیچ سنخیتی با اندیشه‌های اسلامی ندارد.
ولی طرح این نظریه، بیشتر از آنکه علمی و دین‌محور باشد، احساسی و مبتنی بر سوء فهم است: اتهام ناهمخوانی، اعلامیه حقوق بشر با آموزه‌های اسلامی، تقریباً فاقد مستندات علمی و دینی است. از 30 ماده اعلامیه حقوق بشر 28 ماده آن تقریبا با آموزه‌های اسلامی مشکلی ندارد، یک ماده، در ظاهر ناسازگار به نظر می‌رسد؛ ولی دقت در روح آموزه‌های اسلامی، آشکار می‌نماید که این ماده، تعارض‌نما است تا داشتن تعارض واقعی، هرچند ممکن است این ماده، با خوانش سنت‌گرایان از اسلام ناهمخوان باشد. در نتیجه، از این میان تنها یک ماده کم کاربرد است که با آموزه‌های دین ناهمخوان است؛ ولی هیچ انسان عاقلی، یک باغ چشم نواز و دل‌انگیز را بخاطر یک درخت خشک، در جای دنج، آتش نمی‌زند.
علاوه براین، تدوین، اعلامیه حقوق بشری که انطباق کاملا با یک دین خاص داشته باشد، امکان پذیر نیست، چرا که در فرض تدوین، آن دیگر اعلامیه حقوق بشر نخواهد بود، بلکه اعلامیه‌ای خواهد بود که حقوق پیروان همان دین را بازتاب می‌دهد؛ ولی منازعه همچنان، برسرجای خود باقی می‌ماند؛ چرا که در آن صورت جدال مذهبی بالاخواهد گرفت. پیروان مذاهب برآمده از دل آن دین، هرکدام خواهند گفت که حقوق انسان همان است که ما می‌گویم نه شما. در نهایت می‌توان گفت اعلامیه حقوق بشر، میراث بشر خسته از رنج، در درازنای تاریخ است؛ نه ارمغان غرب، با اینکه غربی‌ها از آن، در موارد بسیار، استفاده ابزاری می‌نمایند.
بنابراین، اعلامیه حقوق بشر را به مثابه‌ای میراث گران‌بهای بشریت، باید ارج نهاد و به‌مفاد آن پایبند بود. صلح جهانی و همزیستی مسالمت‌آمیز، تنها از همین رهگذر میسر است.

مذهب هراسی در اندیشه مذهبی مسلمانان


دیروز، شهادت امام حسن عسکری، امام یازدهم شیعیان امامیه بود. دقت در واژه "عسکری" انسان را به یاد حکومت و اعمال قدرت می اندازد که حداقل، یک روی آن اعمال زور، بهره گیری از قوه قاهره و تحمیل اراده است. واکاوی تاریخ این امام نیز، اعمال خشونت مستبدانه و سرکوب اندیشه را با بهره گیری از قوه قاهره، توسط حکومت آن زمان، علیه او، آشکار می‌نماید. اما جدای از اعمال حکومت، حقیقت، این است که بسیاری از تئوریسین‌های مذاهب اسلامی که دین را با پیش فرض ها و معیارهای مذهبی خاص خود تفسیر می کنند و برای عقلانیت مجال جولانگری نمی دهند، از اندیشه و تفکر مذاهب دیگر می ترسند و حتا از عبادت و زیست مؤمنانه یکدیگر، هراس و وحشت دارند و همواره این ترس را به جامعه القا می کنند. بسیاری از علمای مذهبی، گسترش باورهای مذاهب دیگر را توطئه می دانند، و برای مقابله با آن نسخه‌هایی را برای پیروان خود، تجویز می کنند، وقتی این تفکر، مجهز به سلاح قدرت گردد و یا مورد اقبال حکومت واقع گردد، خشونت و سرکوب و حذف فیزیکی، به شکل بی رحمانه و عریانتر علیه پیروان دیگر مذاهب، اعمال می گردد.
امام حسن عسکری و پدران او، در دام چنین تفکری گرفتار آمدند و پذیرای اعمال خشونت بی لجام گردیدند، تنها به آن خاطر که دارای اندیشه و نگرش متفاوت بودند، نگرشی که اکثریت جامعه و حاکمیت مستبد آن را بر نمی تافتند. ماشین تفکر مطلق نگر، تمامیت خواه و مدعی انحصاری حقیقت و رستگاری، هنوز هم جمجمه اندیشه های مخالف را در گوشه گوشه جهان اسلام، زیر ارابه های خشن خود متلاشی می کند. راه خلاصی از شر این نوع تفکرات جبارانه و متحجرانه، شکیبایی و پذیرش تکثرگرایی مذهبی، در عمل و عمق تفکر است، نه فقط بخاطر تظاهر.

شرکت فکری انحصاری حقیقت وجود ندارد


تفکر فیلسوفانه و حقیقت یاب، چیزی را به ارث نمی‌برد؛ یا آنچه را به ارث می‌برد، به آن اکتفا نمی کند، و خود را مکلف به پاسداری بدون چون و چرا از آن نمی‌داند. چنین تفکری، با معیارهای عقلانی و نه قالب‌های پیش ساخته و نه الزاماً پشت‌پا زدن به همه‌ای آن‌ها، در پی یافتن معرفت و حقیقت است، با در نظر داشت این نکته که آنچه از میراث پیشینیان به ما رسیده است، الزاماً باطل مطلق و حقیقت مطلق نیست؛ اما حامل یک واقعیت انکارناپذیر است که سنگینی آن، پشت این ارث را خمانده است و آن نقش‌آفرینی بزرگ محیط، بر پدیدآمدن و حفظ این دارایی و میراث است؛ لذا، عناصر حقیقت یابی و جست‌وجوگری، در آن بسیار ناچیز است. نقش جغرافیا و خالی بودن روحیه جستجوگری منهای تأثیرگذاری محیط، در عرصه تفکر دینی و مذهبی بیش از هر تفکری دیگری پررنگتر است.
به این ترتیب می‌توان گفت؛ ما اگر در رم به دنیا می‌آمدیم یک مسیحی کاتولیک بودیم، اگر در برلین زاده‌می‌شدیم، به سمت مسیحیت پروتسان کشیده می‌شدیم، اگر در مسکو به دنیا می‌آمدیم، پیرو آیین مسیحیت ارتدکس بودیم، اگر در قاهره به دنیا می‌آمدیم یک مسلمان شافعی مذهب بودیم. به همین ترتیب زاده شدن در افغانستان اگر در لوگر باشد، انسان را مسلمان سنی حنفی بار می آورد و اگر در بامیان باشد بدون شک او به عنوان مسلمان شیعه امامیه، رشد می‌کند.
می شود، تفکر فیلسوفانه داشت و فارغ از میراث برجای مانده، در پی حقیقت بود، ولی این تفکر ممکن است پاره‌ای، از دیوارهای میراثی پیش ساخته را تخریب کند؛ اما باکی نیست چرا که گوهر مراد، یک چیز است و آن حقیقت است؛ ولی این کار هر کس نیست.
در مقابل، می‌توان با آیین نیاکان زندگی کرد و به میراث اجدادی دلخوش بود و در آرزوی رستگاری نشست؛ لیکن آن را ساطور حقیقت مطلق دانستن، به منظور هدایت دیگران، در پی سلاخی بر آمدن، دنیا را به جهنم تبدیل می کند. همان چیزی که الان شاهدش هستیم.
ما حق داریم بیندیشم، چه فیلسوفانه و چه میراثمدارانه و آنچه را می‌اندیشیم نشر کنم؛ ولی حق نداریم دیگران را مجبور به پیروی از اندیشه‌های خود کنیم، چرا که حقیقت در انحصار ما نیست. در دنیا، شرکت فکری که امتیاز انحصاری حقیقت را داشته باشد وجود ندارد.

انتظارات نابجا


مردمی که از رئیس دولت و رهبر سیاسی خود، انتظار ملایی و مولویگری دارند؛ مستحق حکمرانی افرادی چون ملا عمرند. گرایش مردم به ملاگرایی در عرصه سیاست و طلب کنش ملاگریانه از سیاستمداران، بدون شک، ملاعمر، ملا منصور، ملا هبت الله یا هر ملا و مولوی دیگر را وسوسه می‌کند که اشتهای سیری ناپذیر خود را برای قبضه کردن تمام قدرت و طرد و تحقیر مردم، با سفاکی هرچه تمامتر به منصه ظهور برساند؛ و جان‌های بسیاری را، در ظاهر برای خشنودی خدا و در واقع برای ارضای شهوت قدرت طلبی ملایان بستاند. کافی است ندای دینداری سر داده شوند و در سایه آن هر ظلمی به خرج داده می‌شوند، بشوند، مردم بخاطر رضای خدا آن را تحمل می‌کنند!
به عنوان مثال، می توان گفت، در کشور فنلاند، از آن جهت کشیش در هیبت ملاهبت الله و ملا عمر، امکان ظهور ندارد که مردم پس از قرون وسطی، دیگر انتظاری ملایی و کشیشی از مقامات ارشد نظام حکومتی ندارند. آنان از دولتمردان مدیریتی مبتنی بر علم و سیاستی مبتنی بر عقلانیت می‌خواهند نه انتظارات آشنا بودن با آموزه‌ها و دستورات خاص کلیسا و ویژه کشیشهای .
بله، ملا و مولوی مثل هر شهروند دیگر، حق دارد سیاستمدار، دولتمرد و رهبر حکومت باشد، ولی انتظار ملایی و آشنایی به شئون ملایی از هر دولتمردی، خطاست و ریشه در تفکر قرون وسطی دارد. چنین تفکری، بستر ظهور ملا عمرها را فراهم نموده، زمینه حاکمیت جمود را هموار می‌سازد و پایه‌های آن را بر گرده مردم استحکام می‌بخشد. پس قبل از اینکه از ظهور گروه های مانند طالبان به رهبری ملایان مختلف سوال کنیم، خمیرمایه فکر خود را برانداز کنیم.

قانون‌مداری نشانه قدرت است


آنچه به نظر می‌رسد اینکه ارجاع پرونده استیضاح وزیران به استره‌محکمه یک اشتباه محض بود. درست است که اقدام نمایندگان در استیضاح وزیران، به صورت درجنی/ دوجینی، کاملا شتاب زده بود؛ اما با در نظر داشت ماده‌های 77، 91 و 92 قانون اساسی، غیر قانونی نبود. از این‌رو قوه مجریه باید به صورت خردمندانه قضیه را مدیریت می‌کرد. از دیپلماسی بهره می‌گرفت و در مقابل شتابزدگی نمایندگان از خود شتباب‌زدگی به خرج نمی‌داد. بنابراین، قوه مجریه، نخست با میدان دادن به دیپلماسی، و فارغ از نتیجه آن؛ باید در برابر مجلس نمی‌ایستاد و سپس آن را به دادگاه عالی ارجاع نمی‌داد. چنان که گفته شد اقدام نمایندگان شتاب‌زده و هیجانی بود، ولی غیر قانونی نبود؛ اما اقدام حکومت مبنی بر مقاومت در برابر پارلمان و ارسال پرونده استیضاح به استره‌محکمه، هم شتاب زده بود و هم مستند قانونی نداشت.
پرونده استیضاح که اینک روی میز استره‌محکمه قرار گرفته است، این نهاد قضایی برای حل‌وفصل این قضیه، با توجه به ماده 121 قانون اساسی، مستند قانونی ندارد تا به آن تمسک بجوید. بنابراین، گره‌ کار به دست قوه مجریه گشوده می‌شود که به استیضاح و نتیجه آن یعنی، سلب صلاحیت 7 وزیر، گردن بگذارد و وزیران جدید معرفی کند و از استره‌محکمه نخواهد که دست به اقدامات فراقانونی زده و اعتبار خود را مخدوش کند و بخاطر حفظ پرستیژ حکومت، به صدور رأی غیر قانونی بپردازد.
باید به یاد داشت که پیروی از قانون و قانون‌مداری، نشانه ضعف نیست نشان قدرت، مدنیت و مسئولیت‌پذیری است.
متن گفت‌وگوی من با طلوع نیوز.

دست برداشتن از تفکر طالبانی


نماز و روزه و دیگر عبادات، تکلیف شخصی است. رابطه‌ی است کاملا ویژه و خاص بین شخص و آفریدگار او. رئیس جمهور و رئیس دولت یا هر مقام دیگری، نیز از این قاعده مستثنا نیست، بنابراین، او، الگوی عبادت و نیایش مردم نیست و مکلفیتی هم در این باره ندارد. او، وظایفی دارد که در قانون مشخص است که اهم آن، حفاظت از قانون اساسی و اجرای آن و اهتمام به منافع ملی است، نه خوب نماز خواندن و نیکو روزه گرفتن و مردم را به این امور واداشتن. اگر غیر از این باشد، باید تفکر طالبان را ستود و برای ورود قهرمانانه‌ای آنان، فرش قرمز پهن کرد که به اجرای شریعت بپردازند و به بهانه حفاظت از دین خدا، با مردم بسان بردگان رفتار نمایند. بی‌تردید، سرک کشیدن به نحوه نیایش‌ها و مسخره کردن عبادت‌های دولتمردان یا هرکس دیگر، تفکر طالبی و داعشی است و مصداق بارز تجاوز به حریم شخصی مردم.
یک دولتمردی که نماز سروپا شکسته بخواند؛ اما معتقد به حقوق بشر و آزادی های اساسی باشد، هزار بار بهتر از خلیفه خونخوار مسلمین، البغدادی نمازخوان و امیر المؤمنین خون‌آشام، ملاعمر روزه دار است. رئیس جمهور و مقام‌های  دولتی را می‌توان در رابطه با وجود تبعیض در ادارات و در نحوه مبارزه با فساد و امثال آن، مورد نقد قرار داد که حق همگانی است، نه مسائل عبادی که حق شخصی اوست. پس باید متمدن بود و از تفکر طالبانی دست برداشت.

تحمیل عقیده‌، ره بجای نمی‌برد

در عرصه سیاست و حکومت، هر عقیده و باوری، منهای توجه به خواست و مطالبات مردم، محکوم به فنا و نابودی است. این باور چه‌بخواهد کمونیستی باشد، اسلام پیکارجو یا لیبرالیسم افراطی.
امروز، سیاستمداری از دنیا رفت که قهرمان شعار، وعده‌های برآورده نشدنی، استاد بی‌همتا در لاف‌وگزاف و تحمیل ایدئولوژی کمونیستی بود. او خود را مبارز راه راستین، علیه امپریالیسم جهانی می‌خواند و از نابودی آن سخن می‌گفت. ادعا داشت که اندیشه‌های کمونیستی برترین راه ممکن برای رهایی انسان از رنج تاریخی و بی‌عدالتی است و سرانجام شعاع نور آن جهان را در می‌نوردد و او به مثابه‌ای یکی از پیشتازان این راه که به درک آن نایل آمده است، سعادت، اصلاحات و برابری را در سایه مکتب کمونیسم در جامعه خود به امغان می‌آورد؛ یعنی جامعه ایده‌آل و منهای طبقه. وعده‌ها و تئوری های او همه بی‌بنیاد و دروغ از آب در آمد و حاصل آن‌ها چیزی جز عقب ماندگی، فقر و توسعه نیافتگی جامعه کوبا نبوده است. با اینکه کاسترو، در ابتدا، علیه فساد سیاسی به‌پا خواست؛ اما خود به نماد دیکتاتوری، دشمن‌ آزادی و نقض حقوق بشر تبدیل شد که در زمینه سیاست بزرگترین فساد است.
حکومت‌های دشمن آزادی‌، با ادعاهای واهی و شعارهای تهی، ممکن است به‌بهانه سعادت‌مند ساختن جامعه، چند صباحی، ایدئولوژی خاص را بر مردم تحمیل کنند و بر گرده آن‌ها سوار شوند؛ اما مردم سرآنجام آن ایدئولوژی‌های تحمیلی را بالا می‌آورند و قی می‌کنند؛ اما نسل‌های که در این میان قربانی می شوند و ظلم‌های که بر آن ها روا داشته می‌شود، تنها زیان‌ها و فجایعِ دردناکی است که هرگز جبران نمی‌شود. بنابراین، در عرصه سیاست و حکومت، بهترین عقیده این است که به مردم، هیچ عقیده و ایدئولوژی، تحمیل نشود که حاصل جز بدبختی وقربانی کردن نسل‌ها ندارد. ما خود شاهد این نوع حکومت‌ها بوده‌ایم؛ حکومت کمونیستی و اسلام فراطی طالبان.

وامدار تمدن غرب نیستیم؟!


عدالت بنیادی‌ترین عنصری است که دین اسلام، در عرصه سیاست و اجتماع، ارائه کرده است؛ اما مسلمان در زمینه برقراری عدالت، ناکام‌ترین‌اند، تاریخ مسلمانان پر است از جنگ و جباریت، قساوت و شقاوت، بی‌رحمی و سفاکی و ظلم جانکاه برادر بر برادر. اینک وضعیت مسلمان، چنان اسفناک است که فراط‌‌گرایان، از هر فرصتی، در پی دریدنِ دیگرانند. آنان، با فهم ناشی از جبر جغرافیا، خویشتن را مسلمانان واقعی می‌دانند که از جانب خدا ماموریت دارند تا مسلمانان غیر واقعی را در هرجای ممکن، حتا در مساجد، نابود کنند. ولی حقیقت این است که ترکیب قدرت با خشونت در سیاست مسلمانان تازگی ندارد و آنان در این زمینه از عدالت به غایت دورافتاده‌اند و خشونت را جایگزین عدالت کرده‌اند. حتا در دوره طلایی مسلمانان، یعنی دوره خلفای راشدین، سه خلیفه از چهار خلیفه، ترور شدند، اگر با زبان آمار صحبت کنیم یعنی 75 در صد خلیفه کشی در ظرف ۳۰ سال و به طور متوسط هر 7/5 سال، کشتن یک خلیفه. مسلمانان، آب کفن پیامبرشان خشک نشده بودند که همدیگر را به انحراف از اصول و آموزه‌های ترسیم شده از جانب پیامبر متهم کردند و به خشونت‌ورزی روی آوردند و برخی از بهترین یاران و جانشینان پیامبر را با ادعای اینکه مسلمان واقعی و خلیفه راستین نیستند، از میان برداشتند. هنوزم هم این روند ادامه دارد. یعنی عجین کردن قدرت، سیاست و خشونت با ادعای دین‌داری و جدا کردن مسلمانان واقعی از غیر واقعی. اینک بیش از هر زمان دیگری، دنیای اسلام لبریز از خون‌ریزی و مشحون از خشونت ورزی است. آنکس که می‌کشد هم الله اکر می‌گوید آنکه کشته می‌شود هم الله اکبر می‌گوید. برایند هر دو تکبیر بازهم چیزی جز تداوم خشونت نیست.
با این وجود، در دنیای جدید و در عرصه سیاست و حکومت، آیا مسلمانان می‌توانند حقوق بشر و تمدن غرب را به سخریه بگیرند و آن را منفور، مبتذل و ناکارآمد بدانند؟ می‌توان پرسید که اساساً مسلمانان در چگونگی تعامل و سیاست ورزی، نه با پیروان دیگر ادیان که در میان خود، چه چیزی، بغیر از خشونت و خون‌ریزی برای عرضه دارند؟! آیا ما واقعا وامدار تمدن و فرهنگ بردبار و متساهل غرب نیستیم؟ آیا نباید حقوق بشر را پرشکوه قلم داد کرد که دریچه‌ای به سوی، تنفس بشریت می‌گشایند؟