نقطه پایان به‌فرصت‌سوزی‌ها


تردیدی نیست که حضور امریکا در افغانستان بخاطر منافع ایالات‌متحده بوده‌است. این؛ اما نه‌جای تعجب دارد و نه‌جای طعن و نه‌هم کشف یک نظریه راهبردی سیاسی به شمار می‌آید که برخی، با ژست سیاست‌فهمی، آن را تکرار می‌کنند. هیچ ‌کشوری در دنیا، بخاطر منافع دیگران، بخاطر رضای خدا یا بخاطر نوع دوستی، در خارج از مرزهای‌سرزمینی خود، هزاران سرباز پیاده نمی‌کند و هزنیه‌های میلیارد دلاری انجام نمی‌دهد، تا امریکا نیز به‌چنین اقدامی دست زند.
آنچه مهم است اینکه، حضور امریکا در افغانستان، در عین‌حال که بخاطر منافع این کشور بوده است در راستای منافع افغانستان نیز قرار داشته‌است. منافع دو کشور در این مورد، با هم تلاقی کرده و هم‌سان در یک جهت به‌حرکت در آمده‌است.
ولی طی این هفده سال گذشته، نظام حاکم بر افغانستان، نتواست، بر نقص‌ها و کاستی‌های خود فایق‌آید. حکومت‌های گذشته به دلیل ناکارآمدی و گرفتاری در چنبره نگرش‌های تنگ قومی و فقدان تفکر و راهبرد ملی، قادر نشدند که ظرفیت‌سازی کنند و یک استراتژی هوشمندانه و جامع را در راستای تامین حداکثری منافع ملی، طراحی و تطبیق نمایند. به‌این ترتیب، از فرصت‌های ایجاد شده، آن گونه که باید استفاده بهینه نشد و مشکلات متعددی، همچنان بر سر جای خود باقی ماند. البته این به‌معنای بی‌نقص بودن استراتژی امریکا، طی سال‌های گذشته در افغانستان، بعنوان شریک این کشور نمی‌باشد.
اعلام استراتژی جدید امریکا، مبنی بر ماندن در افغانستان، به‌منظور مبارزه با هراس‌افگنان، مسئولانه و منطبق بر واقعیت‌ها موجود در افغانستان و در راستای منافع هر دو کشور است. هرچند ممکن است این استراتژی خالی از عیب نباشد؛ ولی روی هم‌رفته، اعلام ادامه حضور امریکا در افغانستان، تاحدودی باعث خوش‌بینی مردم می‌شود. امید گروه‌های شورشی را به منظور دست‌یافتن به‌اهداف خود، به‌یاس تبدیل می‌کند و حامیان آن‌ها را پیش‌ازپیش تحت فشار قرار می‌دهد.
واضح است که تاکید و خوش‌بینی، در مورد حضور امریکا در افغانستان یک گزینه ایده‌آل نیست، بلکه نظر به‌درک دشورای‌های موجود در این کشور است. مهم است که در این‌باره، از طرح مباحث و شعارهای سفیهانه پرهیز شود و منافع ملی مورد اهتمام قرار گیرد.
بایسته است حکومت افغانستان نیز با درس‌آموزی از اشتباه‌های گذشته، در عرصه‌های مختلف به صورت مسئولانه، استراتژی ملی، هوشمندانه و همه‌جانبه‌ای را برای آینده اتخاذ نماید تا در پرتو آن منافع ملی، به‌گونه مطلوب تامین گردد و گامی‌های موثری، در جهت حل معضلات کشور برداشته شود. زمان آن فرا رسیده‌است که به‌تمامیت‌خواهی‌ها، نابخردی‌ها، فرصت‌سوزی‌ها در عرصه سیاست‌گذاری‌های کلان ملی، نقطه پایان گذاشته‌شود، در غیر آن همه بازنده‌ایم.

از کشتار تا کنسرت

وقتی در اسپانیا، عده‌ای بر اثر حمله تروریست‌های افراطی جان دادند؛ مردم آن کشور، گردهمایی ملی پرشکوه را تشکیل دادند که در آن عم از پادشاه، نخست‌وزیر و مردم عادی به یاد قربانیان، گردهم آمدند و یاد قربانیان را گرامی داشتند و در محل کشته شدن آن‌ها، شمع روشن کردند و گل گذاشتند. این همبستگی ملی و عکس‌العمل در قبال عمل جنایت‌کاران افراطی، یا هر حادثه دیگر، در فرانسه، در انگلیس در روسیه در امریکا، کمترین کاری است که شهروندان برای حس وطن‌پرستی و انسانی دوستی، برای هم‌وطنان جان باخته خود انجام می‌دهند.
ولی در کشور ما وقتی در میرزاولنگ، بعنوان نمونه، نسل‌کشی به وقوع می‌پیوندد کودکان معصوم، با خنجر کین، قطعه‌قطعه و سلاخی می‌شوند و یا از بالای کوه، به پایین پرت می‌شوند، خانه‌ها خراب می‌گردند و ده‌ها سوزانده می‌شوند؛ آن گونه که باید صدای بلند نمی‌شود. در برابر این فاجعه هول‌انگیز و ظلم جانکاه، احساسات مردم، در گستره ملی، جریحه دار نمی‌شود. از همبستگی ملی خبری نیست. عمل شنیع و ددمنشانه تروریست‌ها، در مقیاس وسیع محکوم نمی‌گردد. مساجد و مراکز دینی و علما به‌عنوان گردانندگان آن‌ها، در این زمینه سکوت اختیار می‌کنند؛ گویا اصلا قتل‌عامی نبوده بلکه در دره‌ای دور افتاده‌ای، چندین مرغ را شغال‌ها دریدند و خوردند.
ولی، هنگامیکه زمزمه برگزاری یک کنسرت بلند می‌شود، آن‌گاه، رگ‌های گردن برخی متورم می‌شود. صداها به فریاد‌های گوش‌خراش تبدیل می‌شود. ظرفیت بلند‌گوهای مساجد برای جای دادن حجم خروش کم‌ توان به نظر می‌رسد. وانمود می‌کنند که اسلام در حالی نابودی است. بنابراین، جان‌ فداهای بسیاری، برای دفاع ارزش‌های اسلامی، پا به‌میدان می‌گذارند! آیا ضد ارزش‌ها تنها موسیقی است؟
در این جا، ارزش گذاری در مورد موسیقی مد نظر نیست؛ آنچه در این باب مهم است؛ اخلاق حسنه، نظم عمومی و هنجارهای جامعه به منزله قانون می‌باشد و تخطی از آن، ناجایز است. این را نیز باید دانست که اخلاق حسنه، سلیقه یک اقلیت معدود نیست. با وجود این، اگر قرار باشد موسیقی را از آن جهت که موسیقی است به صورت کلی ضد ارزش‌های اسلامی تلقی کنیم که حرفی است ناپذیرفتنی؛ و در طرف دیگر کشتار، بغاوت و بی‌رحمی را در نظر بگیریم، در داوری، هیچ منطقی، هیچ وجدانی، هیچ انسانی، هیچ عقلی و هیچ اسلام شناسی این دو را همسان نمی‌داند؛ چرا که آنچه در حقیقت ضد دین، ضد ارزش دینی و بنیان‌برافگن است، بی‌عدالتی و کشتار و چپاولگری است؛ اما چرا عده‌ای در برابر کنسرت و موسیقی می‌خروشند؛ ولی در برابر کشتار وسیع و نسلی کشی خاموش‌اند با اینکه قرآن کشتن تنها یک فرد را به منزله کشتن همه‌ای انسان‌ها می‌داند؟! تردیدی باقی نمی‌ماند که بگویم چنین افرادی، از انسانیت چیزی نمی‌دانند، از اسلام چیزی نخوانده‌اند، وجدان‌ ندارند و در لجن‌زار جمود و جهل غرق شده‌اند یا اینکه قشر و طبقه‌ای هستند از جنس طالب و از جنس داعش. در چنین فرضی، خروشیدن در برابر کنسرت و خاموشی و لذت بردن از کشتار جای تعجب ندارد.

کشور مستقل وابسته یا وابسته مستقل


واژه استقلال، در عرصه سیاست و عصر ملی‌گرایی، آهنگ غرورآفرین و موسیقی پر شکوه است و هر انسان وطن‌پرست از شنیدنش مسحور می‌شود و ناخودآگاه به وجد می‌آید. چرا که استقلال حکایت‌گر رشد، بلوغ، نفی انقیاد، وابستگی‌ها و دست یافتن یک ملت به آزادی و کرامت همه جانبه است.
اما اصولا کشوری که اتباع آن، به دلیل و جود فقر، بیکاری، تبعیض و کشتار، حرمت و کرامت ندارند، سخت است ادعا کند که به استقلال دست یافته است. کشوری که بر مرزهایش تسلط ندارد و سرحداتش همواره مورد تازش راهزنان جهادگر و جهادگران راهزن بوده است؛ کشوری که برخی گروه‌ها؛ با افتخار از بیگانگان پول و دستور می‌گیرند تا منافع ملی را ندیده‌انگارند و به صورت سبوعانه کشتار راه اندازند و در راستای منافع بیگانگان گام بردارند؛ ولی، حکومت، برای جلوگیری از تاخت و تاز آن‌ها و صیانت از جان و مال شهروندان، نمی‌تواند کمترین کاری انجام دهد، مشکل است که خود را مستقل بداند.
استقلال؛ یعنی حاکمیت مقتدرانه، آزادانه و همه‌جانبه یک ملت بر سرنوشت خود که اصولا گوهره آن چیزی جز عزت، کرامت و منزلت شهروندان در سایه حاکمیت ملی نمی‌باشد.
با امعان نظر به این موارد؛ در مواجه با مفهوم استقلال افغانستان، انسان اگر منصفانه قضاوت کند، در یک موضع پاردوکسیکال قرار می‌گیرند. با اینکه که این کشور طی معاهده‌ای با انگلیس در سال ۱۹۱۹ به استقلا دست یافت و اینک افغانستان بر اساس حقوق بین الملل، به عنوان کشور مستقل و غیر وابسته شناخته شده می‌شود و عضو سازمان ملل است؛ اما بسیاری از هم‌وطنان از روی دردمندی، در پذیرفتن این واقعیت دچار تردید می‌شوند.
این به آن دلیل است که زیر ساخت‌های استقلال که عبارت باشد از اصل حقوق شهروندی، عدالت، برابری، تولید حداقل‌ نیازهای اساسی، انباشت سرمایه ملی، تنظیم بودجه ملی بر پایه عواید ملی، حمایت همه‌جانبه و مؤثر از حقوق اتباع چه در داخل چه در خارج، دفاع شجاعانه و مقتدرانه از مرزهای کشور؛ در این واحد جغرافیای سیاسی عملا مفهوم ندارد.
جنگ، مهاجرت، فقر، تبعیض، بیکاری، نبود حکومت مقتدر، به‌شکل دردناکی به حرمت و کرامت این مردم لطمه وارد کرده است. هیچ حکومتی به وجود نیامده است تا با تکیه بر توان داخلی، و بهره‌گیری از استعدادهای نهفته در این مرزوبوم جهت رفاه و بالا بردن کرامت این مردم، گامی بردارد.
درنتیجه، بایسته است، ژرف اندیشانه تامل گردد، که چرا بعد از سپری شدن ۹۸ سال از استقلال افغانستان، اما سخن گفتن از استقلال همچنان مایه طنز و تمسخر قرار می‌گیرد و از شنیدن واژه استقلال، به مردم افغانستان، حس غرور ملی دست نمی‌دهد.
چرا کشوری که در همسایگی ما قراردارد و ۲۸ سال پس از استقلال کشور ما متولد شده است و هفتاد سال از کل عمرش می‌گذرد، خودش را در زمره کشورهای دارنده سلاح اتمی قرار داده‌است و افغانستان، پس از گذشت ۹۸ سال از استرداد استقلال، در تولید کبریت، هنوز دچار مشکل است.
حقیقت این است که افغانستان به رغم اینکه توانست است خود را از یوغ استعمار عریان برهاند؛ ولی نتوانست است خود را از وابستگی پنهان نجات دهد. علت هم یک چیز است" حاکمیت قبیله".
در این کشور، تفکری وجود دارد که می‌خواهد حکومت از آن یک قوم باشد و گزینه حاکمیت ملی و مشارکت همگانی پذیرفتنی نیست؛ لذا ناچار است برای حفظ این وضعیت نامتعادل و جلوگیری از استقرار حاکمیت ملی، به قدرت کشورهای بیرونی تکیه زند و به وابستگی‌ها امتداد بخشد. بنابر این، باور‌های برتری‌جویانه قومی، این سرزمین را همواره به بندگی و بردگی کشانده است و نگذاشته است هویت ملی و دولت ملی شکل بگیرد و همه استعدادها، برای ساختن افغانستان آباد و آزاد به کار گرفته شود و استقلال همه جانبه بدست‌آید.
سلطه‌طلبان برای حفظ سلطه و نابرابری و گروه‌هایی محروم، برای زدودن این سلطه ناروا و دست‌یابی به حقوق برابر، تمام توان خود را به کار بسته‌اند و این تقابل، بستر، برای ساختن کشور را ناهموار و زمینه را برا وابستگی‌ها و دخالت بیگانه‌ها بیش از پیش هموار کرده است. تا این تفکر تمدن‌گریز و مدنیت‌ستیز حاکمیت دارد، این بندگی و بردگی نیز ادامه خواهد داشت و نخواهد گذاشت که افغانستان به آن استقلال غرورانگیز ملی و همه‌جانبه دست یابد. دارندگان تفکر برتری جویانه قومی، برای حفظ سلطه و هژمونی یک قوم، به هر نوع سرسپردگی تن در می‌دهند تا تفوق قبیله‌ای را در این کشور حفظ نمایند؛ اما در داخل از هرگونه انعطاف و همگرایی ملی ابا می‌ورزند تا مبادا یک دولت مدرن و ملی شکل بگیرید و همه از حقوق برابر، بهره‌مند گردند. به همین، دلیل یک روزی روس‌ها، روز دیگر پاکستانی‌ها و عرب‌ها و در روزگار دیگر امریکایی‌ها به این سرزمین کشانده می‌شود و ذلیلانه تلاش صورت می‌گیرند تا آنان را اقناع کنند که تنها راه ممکن برای استقرار حداقل یک حکومت نیم‌بند و شکننده نیز حاکمیت و برتری یک قوم، باید تثبیت شود و الا افغانستان به نابودی کشانده می‌شود. باید پرسید، مگر این کشور، الان غیر از ویرانی و عقب ماندگی همه جانبه که معلول تفکر منحط قومی است چه دارد؟! بنابراین، تا این تفکر ضد آبادانی، ضد و روحیه ملی، به ظاهر قهرمان‌ساز و ضد خارجی؛ اما در واقع مزد بگیر، سلط‌پذیر و زمینه‌ساز حضور خارجی‌ها وجود دارد؛ اصول زیربنایی استقلال، شکل نمی‌گیرد و تنها مفهوم حقوقی و جنبه روبنایی خود نمایی می‌کند. به این ترتیب تا این وضعیت وجود دارد، از افغانستان می‌توان به کشور مستقل؛ اما وابسته یا کشور وابسته؛ ولی مستقل تعبیر کرد.

قاعده‌مندی جنگ


در دنیای متمدن امروز، جنگ قاعده‌مند است. دارای اصول و معیار است که دست‌یابی به هدف و برتر نظامی، می‌بایست بر اساس آن اصول و معیار‌ها صورت گیرد تا دامنه خشونت‌ها و ویرانگر‌ی‌های جنگ کاهش یابد و از گسترهِ رنج و آلام افراد انسانی و مخصوصا غیر نظامیان کاسته شود. البته در طول تاریخ و به مرور زمان، اقوام متمدن و فرماندهان بزرگ، در زمان جنگ و در هنگام فتوحات همواره از دستورات اخلاقی زمان خود، پیروی می‌کرده‌اند، که بر اساس آن زنان، کودکان و اموال غیر نظامی از از تجاوز و تعرض مصون بوده‌اند که از آن جمله می‌توان به کورش کبیر اشاره کرد. تنها اقوام وحشی و بربر، دست به ویرانگری همه جانبه می‌زدند و تر و خشک را همه یک‌جا می‌سوزاندند و از خود خاکستر سرد بر جای می‌گذاشتند.
به این ترتیب شیوه‌های جنگ و پایبندی و عدم پایبندی به اصول و قواعد جنگی، معیار خوبی است برای قضاوت در مورد مدنیت و بربریت، سلحشوری و خون‌خواری، غیرت و حقارت، جوانمردی و بزدلی، مروت و شقاوت نیروهای درگیر جنگ. جنگ‌آوران بزرگ و جنگ‌جویان سحلشور و نیروهای مقاومت متمدن و آزادی‌خواه هرگز خیال تعرض به اهدف غیر نظامی را در سر نمی‌پرورانند. هرگز به کودکان و زنان آسیب نمی‌زنند. تنها ستیزه‌جویان بربر بوده‌اند که دست به ویرانگری همه‌جانبه می‌زدند، تنها جنگجویان حقیر، بزدل، ناجوانمرد و شقی بوده‌اند که کودکان، زنان و دیگر افراد غیر نظامی را نیز بدون استثنا از دم تیغ می‌گذراندند و نسل کشی و پاک‌سازی قومی راه می‌انداختند. این، همان چیزی است که در میرزاولنگ اتفاق افتاد. آنچه در میرزاولنگ به وقوع پیوست، چیزی نبود جز اوج نمایش بربریت و فقدان اخلاق که از روی حقارت و عقده‌مندی، زنان و کودکان را یکسر از دم تیغ‌گذراندند و نسل کشی به راه انداختند.
بنابراین در دنیای کنونی؛ جنگ معیار اخلاقی و اصول انسانی دارد که بر مبنای آن افراد غیر نظامی، اعم از زنان، کودکان، سالخوردگان، بی‌جا شدگان، مورد حمایت اصول حقوق بشر، اخلاقیات جنگ و مقررات حقوق بشردوستانه‌ قرار می‌گیرند و حمله و تخریب اهداف غیر نظامی مطلقا ممنوع است و همه باید به آن اصول و مقررات احترام گذارند. نیروهای درگیر جنگ که از این اصول تخطی می‌کنند، در عین حال که بربریت، رذالت و بزدلی خود را ثابت می‌کنند؛ تمام ارزش‌های انسانی، دینی و مقررات بین المللی را زیرپا می‌کنند. بنابراین، چنین گروه‌های و همین طور حمایت‌کنندگان آنان، باید بدون مماشت، تحت فشار فزاینده و همه‌جانبه بین المللی قرارگیرند و برای ریشه کن کردن آن‌ها، اقدامات عملی و موثر صورت گیرد.

منطق خشونت


در اوج ترور، وحشت‌آفرینی و خون‌آشامی ستیزه‌جویان و گروه‌های افراطی؛ اما مرگ گفتن به حقوق بشر، از سوی برخی، به بهانه حمایت از حقوق مردم و مخالفت با خشونت و کشتار؛ در حقیقت مهر تأیید بر منطق خشونت، ترور و افراطی‌گرایی است؛ یعنی چه آنانکه کشتارهای گسترده راه می‌اندازند و سبوعانه سینه بیگناهان را می‌درند و چه آنانکه در مخالفت با این کشتارهای بی‌رحمانه و بخاطر نارضایتی از عدم کمک مؤثر مجامع بین‌المللی به منظور جلوگیری خشونت‌های فزاینده، از روی نادانی مرگ بر حقوق بشر می‌گویند، دارای منطق واحد و هویت فکری همسان می‌باشند؛ چرا که منطق ترور، خشونت و کشتار، مبتنی بر نفی حقوق بشر و کرامت ذاتی انسان است. اساسا مشکلات عدیده و عظیم ما، چیزی ورای عدم درک ارزش‌های حقوق بشری نیست. از این مهمتر، می‌توان گفت، اصولا مشکلات جهان اسلام در عرصه سیاست و قدرت چیز جز عدم درک و بی‌توجهی به ارزش‌های حقوق بشری نیست. جهان اسلام تا به درک ارزش‌های حقوق بشری نایل نیاید. قصابی، قساوت، خشونت و خون‌ریزی ادامه خواهد یافت. این را نیز باید اضافه کرد که حقوق بشر و ارزش‌های آن، مساوی با کارنامه سودجویانه کشورهای غربی، در عرصه بین‌الملل نیست.

حقارت یا سیاست؟!


ذلت و حقارت، جبونی و زبونی از این بالاتر نمی‌شود که انسان، نسبت به‌کشتار‌ها، به‌قتل‌عام‌ها و به‌آوارگی‌های مردم بی‌توجه باشد یا اینکه بی‌کفایتی‌ها، بی‌تدبیرها، قصورها و تقصیرهای حکومت را نبیند یا ببیند و دم برنیاورد و در برابر آن سکوت مرگ‌بار اختیار کند. بخاطر اینکه در جای سمت و مقام دارد و حقوق‌بگیر حکومت است. مستخدم بودن و قرار گرفتن در مقامی، به معنای مزدوری نیست. به معنای توجیه کردن ظلم‌ها و بی کفایتی‌ها نیست. مقام‌ و سمت دولتی میراث پدری کسی نیست که آن را از روی لطف و به عنوان تحفه به دیگران داده باشد و در مقابل آن انتظار خوش‌خدمتی و ثناگویی داشته باشد. حقوق گرفتن از دولت به معنای صدقه خورد و خیرات خوردن نیست، دریافت امتیاز در برابر انجام کار براساس قانون است. این آمور، کمترین حق شهروندی است که همگان از آن، برخوردار‌اند.
بنابراین هرکس در هرجای که است باید صدای خود را در برابر بی‌عدالتی‌ها، بی‌تدبیری‌ها و بی‌کفایتی‌های حکومت به‌گونه معقول و مستدل بلند کند. حقوق مردم را در جهت بهره‌مندی از سلامت، امنیت، مصئونیت، رفاه و حمایت‌ همه‌جانبه در برابر تهدید‌ها یادآور شود. سکوت در برابر فجایع انسانی و تهدیدهای منافع ملی؛ بخاطر حفظ منافع شخصی، معنایش سیاست نیست، بلکه حقارت است. البته دادخواهی و حق‌خواهی برای مردم نیز به‌معنای دشمنی با حکومت نیست، به‌معنای فحش‌دادن و ناسزاگفتن نمی‌باشد و مفهوم آن بزرگنمایی مشکلات نیست، آنچه مهم است اینکه کاستی‌ها و نقص‌ها، همان گونه که است، از سوی اهالی قلم و اندیشه از سر خیرخواهی و تعقل و در راستای منافع ملی بیان شوند و حکومت نیز از سرتدبر و گره‌گشایی به آن بنگرد و مسئولانه گامی به جلو بردارد تا از این راه مصالح مردم تأمین و منافع ملی تضمین گردد.

وجدان داشته باشیم


خیلی از ما، قبل از اینکه مسلمان باشیم و افغان باشیم، دزد، بی‌وجدان و غرق در فساد هستیم. این را از آن جهت گفتم که بسیاری، دستی به ریش می‌کشند و می‌گویند، فضل خدا ما که مسلمان و افغان هستیم، برخی دیگر، اگر ادعای فضل داشته باشند، تاریخ پنج‌هزار ساله را هم قاطی‌ می‌کنند و لاف‌های بی‌ محتوا می‌زنند.
دزدی و بی‌وجدانی که از مصادیق فساد و بحران اخلاق است در این جامعه، مقدم‌تر و فربه‌تر از هر هویت دیگر است. این دزدی و به یغمابری، در انواع و اشکال مختلف، از رأس هرم جامعه شروع می‌شود و تا قاعده آن امتداد می‌یابد. محکم‌ترین دلیلش هم این است که این جامعه و این دولت، بر اساس آمار‌های ملی و بین‌المللی، جزو رکوردداران و نام‌داران فساد در دنیا شناخته می‌شود. مسلمان بودن و افغان بودن که ما را از از دزدی، از بی‌وجدانی، از فساد و از بداخلاقی باز ندارد، نه تنها جای افتخار ندارد که مایه ننگ و آبرو ریزی است. دزدی و چپاولگری مقامات حکومتی بی نیاز از توضیح است، از این روست که حادترین مشکل ما، امروزه فساد در دستگاه حکومت است.
اما مشکل تنها این نیست، اساس مشکلات در این است که در این جامعه وجدان مرده است و فساد و دزدی به یک فرهنگ تبدیل شده است. به این جهت است که شاهراه‌های ما که در مقایسه با شاهراه‌های جوامع پیشرفته یک کوره‌راهی بیش نیست، شب‌ها از شر راهزنانی که هم مسلمان‌اند و هم افعان مسدود است و فقط روزها رفت‌وآمد صورت می‌گیرد! قصه‌های راهزنان، در افسانه‌ها و در بین انسان‌های اولیه، در این جامعه، هنوزساری و جاری است و عینیت دارد.
کافی است سری به دنیای معاملات و دادوستد خرد و بزرگ بزنید، خواهید دید که در میان مسلماننان افغان که چه‌بسا، برخی آنان در هنگام نماز دست از معامله بکشند و بسوی مسجد بدوند، چیزی به نام، انصاف، مروت و اخلاق وجود ندارد. یک جنس را دو برابر بهای اصلی آن، قیمت می‌کنند و پس از چانه زنی 30 تا 40 درصد از قیمت خرید ادعایی پایین‌تر می‌فروشند. یک محصول که تاریخ انقضایش گذشته باشد، ممکن است چند بار تاریخش تجدید گردد که چیز جز بازی کردن با سلامت مردم از سر بی‌وجدانی نیست.
اگر چیزی را در معابر و مکان‌های عمومی گم کنید، احتمال زیاد دارد که دیگر، هرگز پیدا نشود و بدست شما نرسد. چرا که او به دست یک افغان غیرتمند و مسلمان می‌افتد! در جوامع دیگر، حتا گاهی مبالغ کلانی پول، پس از گم شدن، پیدا می‌شود و به دست صاحبش می‌رسد.
من زیاد گم می‌کنم و تجربه زیادی در این باره دارم وسائل دیگر را شاید بتوان توجیهی برای عدم پیدا شدنش، پیدا کرد؛ ولی تلفن را که به آسانی می‌شود به صاحبش بازگرداند؛ ولی در بسیاری از موارد، بر گشتی در میان نبوده است.
بنابراین، قبل از اینکه مسلمان باشیم و افغان باشیم. انسان باشیم و وجدان داشته باشیم. مسلمان یا مسلمانانی که غرق در فساد وبد اخلاقی باشند، چیزی برای افتخار ندارند، عباداتی که بجای‌ می‌آورند چیز بیش از عادات نیست.

وجدان داشته باشیم


خیلی از ما، قبل از اینکه مسلمان باشیم و افغان باشیم، دزد، بی‌وجدان و غرق در فساد هستیم. این را از آن جهت گفتم که بسیاری، دستی به ریش می‌کشند و می‌گویند، فضل خدا ما که مسلمان و افغان هستیم، برخی دیگر، اگر ادعای فضل داشته باشند، تاریخ پنج‌هزار ساله را هم قاطی‌ می‌کنند و لاف‌های بی‌ محتوا می‌زنند.
دزدی و بی‌وجدانی که از مصادیق فساد و بحران اخلاق است در این جامعه، مقدم‌تر و فربه‌تر از هر هویت دیگر است. این دزدی و به یغمابری، در انواع و اشکال مختلف، از رأس هرم جامعه شروع می‌شود و تا قاعده آن امتداد می‌یابد. محکم‌ترین دلیلش هم این است که این جامعه و این دولت، بر اساس آمار‌های ملی و بین‌المللی، جزو رکوردداران و نام‌داران فساد در دنیا شناخته می‌شود. مسلمان بودن و افغان بودن که ما را از از دزدی، از بی‌وجدانی، از فساد و از بداخلاقی باز ندارد، نه تنها جای افتخار ندارد که مایه ننگ و آبرو ریزی است. دزدی و چپاولگری مقامات حکومتی بی نیاز از توضیح است، از این روست که حادترین مشکل ما، امروزه فساد در دستگاه حکومت است.
اما مشکل تنها این نیست، اساس مشکلات در این است که در این جامعه وجدان مرده است و فساد و دزدی به یک فرهنگ تبدیل شده است. به این جهت است که شاهراه‌های ما که در مقایسه با شاهراه‌های جوامع پیشرفته یک کوره‌راهی بیش نیست، شب‌ها از شر راهزنانی که هم مسلمان‌اند و هم افعان مسدود است و فقط روزها رفت‌وآمد صورت می‌گیرد! قصه‌های راهزنان، در افسانه‌ها و در بین انسان‌های اولیه، در این جامعه، هنوزساری و جاری است و عینیت دارد.
کافی است سری به دنیای معاملات و دادوستد خرد و بزرگ بزنید، خواهید دید که در میان مسلماننان افغان که چه‌بسا، برخی آنان در هنگام نماز دست از معامله بکشند و بسوی مسجد بدوند، چیزی به نام، انصاف، مروت و اخلاق وجود ندارد. یک جنس را دو برابر بهای اصلی آن، قیمت می‌کنند و پس از چانه زنی 30 تا 40 درصد از قیمت خرید ادعایی پایین‌تر می‌فروشند. یک محصول که تاریخ انقضایش گذشته باشد، ممکن است چند بار تاریخش تجدید گردد که چیز جز بازی کردن با سلامت مردم از سر بی‌وجدانی نیست.
اگر چیزی را در معابر و مکان‌های عمومی گم کنید، احتمال زیاد دارد که دیگر، هرگز پیدا نشود و بدست شما نرسد. چرا که او به دست یک افغان غیرتمند و مسلمان می‌افتد! در جوامع دیگر، حتا گاهی مبالغ کلانی پول، پس از گم شدن، پیدا می‌شود و به دست صاحبش می‌رسد.
من زیاد گم می‌کنم و تجربه زیادی در این باره دارم وسائل دیگر را شاید بتوان توجیهی برای عدم پیدا شدنش، پیدا کرد؛ ولی تلفن را که به آسانی می‌شود به صاحبش بازگرداند؛ ولی در بسیاری از موارد، بر گشتی در میان نبوده است.
بنابراین، قبل از اینکه مسلمان باشیم و افغان باشیم. انسان باشیم و وجدان داشته باشیم. مسلمان یا مسلمانانی که غرق در فساد وبد اخلاقی باشند، چیزی برای افتخار ندارند، عباداتی که بجای‌ می‌آورند چیز بیش از عادات نیست.

فرصت‌سوزی


جنبش مردمی‌ای که بخاطر خطوط برق جرقه‌اش زده شد و بعد به عنوان جنبش روشنایی معروف گشت، در ابتدا جنبش عظیم و حرکت رستاخیزگونه و فراگیر برای برقراری عدالت و برابری بود. صدای محرومان بود که نفی ستم تاریخی و تبعیض سیستماتیک را فریاد می‌کشید؛ اما از همان ابتدا، عده‌ای بسیار معدود در صدد تزریق احساسات و هیجانات کاذب بر پیکری این جنبش مردمی بودند تا در سایه این حرکت پرشکوه، از خود قهرمان بسازند. از این رو هرگونه مذاکره را مردود می‌شمردند و صدای عقلانیت، مصلحت و مذاکره را صدای خیانت و معامله می‌خواندند. این وضعیت، جنبش را از مسیر خود منحرف کرد و قدرت و ظرفیت آن را به نابودی کشاند و در عوض هزینه سنگینی را به وجود آورد.
اینک با گذشته یک سال و تحملی چنان هزینه سنگین و فاجعه‌باری، سران جنبش در همان موقعیتی قرار گرفته‌اند که بودن در آن موقعیت را پارسال، خیانت و ننگ می‌شمردند. البته سران جنبش بخاطر مذاکره امسال با حکومت نه تنها قابل سررنش نیستند بلکه قابل ستایش‌اند. ما نباید در تمام مراحل زندگی، اعم از اجتماعی و فردی، با طعنه و کنایه فرصت تصحیح اشتباه را از دیگران سلب نماییم. علاوه بر این، هر حرکتی مدنی، وقتی در پی برآورده شدن مطالبات و خواست‌های در جامعه باشد، هرگز نمی‌تواند به مذاکره و گفتگو تا ابد بی‌توجه باشد و حتما باید روزی از این مسیر عبور کند؛ ولی سران جنبش بخاطر سرسختی غیر منطقی و نفی مذاکره، پیش از دوم اسد سال گذشته که در آن هنگام از قدرت و مقبولیت مردمی بیشتری برخوردار بودند، سخت ملامت و قابل سرزنش‌اند. اگر گفتگوها قبل از دوم اسد پارسال انجام می‌شد هزینه‌ای در کار نبود؛ ولی بدون تردید دستاوردهای جنبش شگفت‌انگیز بود؛ اما افسوس که آن فرصت بی‌بدیل درک نشد.
به هر صورت جامعه ما جامعه سنتی و قبیله‌ای است. گام برداشتن به سوی جامعه مدرن و دموکراتیک نیازمند تمرین است. حرکت‌های مدنی به منزله تمرین و تجربه است که می‌بایست مبتنی بر قانونمندی، عقلانیت، مصلحت و منطق باشد در غیر آن، می‌تواند آثار زیانباری به همراه داشته باشد.