به گواهی تاریخ، بسیاری از انقلاب‌ها به همان مشکل تبدیل می‌شود که برای حل آن شکل گرفته بود. زمانی که در یک نظام استبدادی، طاقت تحمل مردم پایان می‌یابد؛ آنگاه است که می‌خروشند و تغییرات بنیادین را رقم می‌زنند تا حقوق، آزادی‌ها، خواسته‌ها و تمایلات آن‌ها در این بستر پاس داشته شود؛ اما گویا دزدان مبارزات حق‌طلبانه مردم همواره در کمین نشسته‌اند تا این گوهر پرقیمت را از چنگ آن‌ها بربایند. پس از مدتی که شور و هیجان‌های مبارزاتی فروکش می‌کند، عده‌ای دلباخته قدرت، به نام انقلاب، سرکوب را آغاز می‌نمایند و خودکامگی جدید را بنیان می‌نهند. خطرناک‌ترین نمونه را شاید بتوان انقلاب بلشویکی 1917 روسیه بر شمرد. البته انقلاب‌های هستند که هیچ وقت از مسیر خود خارج نشدند. در قرن بیست از مبارزات گاندی در هند و نلسون ماندلا در افریقای جنوبی و... می‌توان نام برد.
در میان انقلاب‌هایی که از مسیر اصلی خود منحرف شده‌اند و معضلی به نام دیکتاتوری را دو باره احیا کردند؛ انقلاب مصر شاید عجیب‌ترین استثنا باشد. در حالی که عرق انقلابیون و آزادی‌خواهان نه خشکید. قانون اساسی جدید نوشته نشد و... مرسی اخوانی، میخ خودکامگی را محکم‌تر از مبارک بر فرق مردم مصر کوبید و برای خود اختیارات مطلق قائل شد. اخوانی‌ها از ابتدا با تاکتیک نفاق و تزویر وارد میدان شدند و گفتند که هیچ موقع خواهان قدرت نیستند و نامزد برای انتخابات ریاست جمهوری معرفی نخواهند کرد. پس از به قدرت رسیدن، نشان دادند که این تنها قدرت فرعون گونه است که مرسی و دیگر اخوانی‌ها را از عطش قدرت سیراب می‌نمایند. گویا شکوه اهرام مصر برای اخوانی‌ها بیشتر مست کننده است. این بود که او به اثر خروش و تظاهرات مردم، مجبور به ترک کاخ ریاست جمهوری شد، در حالی که از زمان پا گذاشتن به آن، شش ماه نمی‌گذرد.