ادبیات برخی از رهبران جامعه و دولتمردان کشور ما، مثل چوپان است؛ چنانکه اندیشه آنان. چنین است که این جامعه معلول و فلج است و توان تحرک و گام برداشتن به سوی توسعه و پیش‌رفت را ندارد. این طبیعی هم است؛ چرا که در درازنای تاریخ، هیچ مقطعی را نمی‌توان یافت که جاهلان و چوپانان حکومت‌های کار آمد تشکیل داده باشند یا تمدنی را پی‌ریزی کرده باشند. چهار صد سال قبل از میلاد، افلاطون فیلسوف پرآوازه یونانی، فرمولی را برای یک حکومت مطلوب ترسیم کرد که هنوز هم به نحوی از کارایی بر خور دار است و آن اینکه اداره جامعه و مدیریت کشور نیاز به تخصص و دانش دارد، بنابراین، حاکمان جامعه باید حکیم و حکیمانش باید حاکم باشند. در دنیای کنونی هرچند حکیم به معناص خاص، آن گونه که منظور و مطلوب افلاطون بود، جایگاهی ندارد؛ اما حکیم به معنای عام یعنی متخصص و صاحب دانش در یک حوزه، چیزی که اینک، به نوعی، تئوری افلاطون در جوامع پیش‌رفته اعمال می‌شود، چرا که حاکمان، گروهی از دانیان فن، خبرگان، کارشناسان و مختصصان امور مختلف هستند. ولی، ما، وقتی با گذشت 2400 سال پس از میلاد، تئوری افلاطون را مبنی بر حاکمان حکیم و حکیمان حاکم ، با چوپانان رهبر و رهبران چوپان یا به عبارتی، چوبانان حاکم و حاکمان چوپان جای‌گزین می‌کنیم، نباید از بدی رزوگار، فقر، بیکاری، خشونت، بربریت، توسعه نیافتگی، انتحار و نابسامانی شکوه و ناله کنیم. این فلاکت و سیه‌روزی ادامه خواهد داشت مگر اینکه از چوپان محوری، عبور کنیم.