وقتی در رده‌بندی فساد، در قعر جدول هستیم، به این معناست که خدا و اخلاق تقریباً در زندگی ما هیچ نقشی ندارد؛ هرچند که در ظاهر همه از خدا، اسلام و مسلمانی می‌گویند. خدا در ظاهر بسیار پر رنگ است؛ ولی در خلوت هیج رنگی ندارد. از حاضر و ناظر بودن خدا گفته می‌شود؛ ولی او را کسی نمی‌بیند. صدای اذان از مساجدی هر کوی‌وبرزنی به گوش می‌رسد. مردم با لباس‌های سفید، به صورت گستره در نماز‌های جماعت شرکت می‌کنند. از ماه رمضان به گرمی استقبال می‌شود. مراسم تلاوت قرآن در مکان‌های مختلف به گونه‌ی پرشکوه برپا می‌شود؛ اما تجاوزگری‌ها، غارتگری‌ها، قتل‌ها، حق‌کشی‌ها و راهزنی‌ها هم بیداد می‌کند، بنابراین خدا گفتن های ما، برگزاری آیین‌های دینی ما، صورت دارد و عاری از سیرت است که چیزی فراتر از عادت نمی‌تواند باشد. به سان نعشِ بی‌جانی می‌ماند که نمی تواند کاری انجام دهد و آثاری داشته باشد. بنابراین، این کالبد بی‌روح، نه مایه افتخار و مباهات است و نه وسیله‌ی برای رستگاری و نجات. این دو رویی، ضعف اخلاق و غرق در فساد مسلمانان، مؤمنان و دین‌داران جامعه ما، واقعیت دردناک است که چاره‌ی جز اعتراف به آن نیست، البته هستند معدود آدم‌های که پاکی و پرهیزگاری را پیشه می‌کنند و با پارسایی زندگی می‌کنند؛ ولی وجود چنین نیک‌صفتان و پارسایانی، بسیارکم هستند. با وجود تباهی، دزدی و فساد گسترده؛ اما به صورت منطقی؛ این باعث نمی‌شود که برخی، سبک‌‌سرانه و نابخردانه دین و آموزه‌های دینی را به سخریه و استهزا بگیرند و اصل دین را منشأ مشکل بدانند. بحث علمی و دارای مبانی، در مورد کارایی دین امر جداست. این نیز قبول است که برخی قرائت‌های متحجرانه و قشری، از دین، مشکل آفرین است و با عقل سلیم و کرامت ذاتی انسان در ستیز است؛ و آن را باید به دیوار کوبید؛ اما به صورت کلی، وقتی دین می‌گوید، مال انسان مثل خون اوست، آبرو و حیثتش مثل خونش می‌باشد، ریختن خون یک مسلمان به منزله کشتن همه است و اینکه هدف اصلی دین برپایی عدالت و برابری است؛ ولی، کسی به این اصول توجه نمی‌کند و آن را در زندگی به کار نمی بندد، چکونه می‌شود گفت اشکال در اصل دین است؟ واضح است وقتی کسانی که قانون را رعایت نمی‌کتند و آن را بی‌شرمانه زیر پا می گذارند؛ هیچ خردمندی قانون را منبع مشکل نمی دانند بلکه اساس مشکل در قانون شکنی است که تباهی و هرج‌ومرج به بار می‌آورد.