هم قدیس هم ابلیس
از شادمانی و فحاشی برخی افراد، برای مرگ آقای انوری نباید شگفتزده و ناراحت شد و نههم آن را به پای یک قوم نجیب نوشت. خوب، اگر کسی عقدهای دارد، چرا نباید عقدهاش را خالی کند، چرا نباید شادی کند. باید گذاشت به آرامش برسد، دردهای خود را بیرون دهد، باید حق داد پایکوبی کند و برقصد. وقتی در سرزمینی زندگی میکنیم که معیار برای قضاوت؛ خدا، اخلاق، حقوق، قانون، عقلانیت و انسانیت نیست بلکه قبیله است؛ این معیار ویژگیهای خود را دارد که میتواند همزمان، از یک شخصیت دو چهره متفاوت به نمایش گذارد؛ هم قدیس و هم ابلیس. بستکی دارد که از کدام زاویه به کارنامه و شخصیتِ فرد در معرض قضاوت نگریسته شود؛ از منظر قبیلهاش یا از دیدگاه قبیله مقابل او، در نگرش اول، بدون تردید او سیرت و صورت اهورایی دارد و چنانکه در نگاه دوم دارای چهره اهریمنی است. چرا که نگرش قبیلهای، مطلقنگر و فاقد منطق محاسبه علمی است. در آن، دو رنگ بیشتر وجود ندارد یا سفید است که متعلق به قبیله من میباشد یا سراسر سیاه است که از آن قبایل مقابل است.
پس به آن دلیل که معیار ما برای داوری، اخلاقی و انسانی نیست، باید بپذیریم که تمام شخصیتهای ما، در مجموع بدون استثنا، از منظر نگرش قبیلهمحور، همزمان دو چهره دارند هم خدمتگذار و اسطوره هستند و هم جنایتکار و شرارت پیشه. به اینمعنا که هر قومی، برای خود یک یا چند قدیس، اسطوره و سوپرمن دارند که درست همان شخص یا اشخاص برای قوم یا اقوام دیگر، ابلیس پلید، زشتکردار، دیوصفت و خائن تلقی میشود. این خصوصیت جامعه عقب مانده و بدوی است. تاریخ جنگهای قبایلی، گواهی بر این مدعاست. بنابراین، وقتی سرکها/ خیابانهای ما، مملو از لجن و کثافات است؛ چرا ذهنهای ما، پراز لجن و تعفن نباشد. اگر ما میتوانیستم زیبا، خردمندانه و متمدانه بیندیشم، در میان انبوهی از زبالهها نمیلولیدم و نمیغنودیم این وضعیت اسفبار، معلول ذهن علیل و عقب مانده ماست.
احمد شاه مسعود عنوان قهرمان ملی دارد. او برای برخی، یک اسظوره، فرماندهِافسانهای و تکرارناپذیر است و بلندای قامت استقامت و پایداریاش در برابر دشمنان افغانستان، بر بلندای قامت قله هندوکش میچربد؛ اما حکمتیار به عنوان نمایندهی افکار بخشی از یک قوم، کتاب دسایس پنهانِ چهرههای عریان را مینویسد و تمام عقدههاش را علیه او خالی میکند و او را یک انسان معاملهگر، بزدل، دسیسهگر، نوکر روس و خائن به آرامانهای جهاد میخواند. همین برداشت کاملا متفاوت و متضاد، در مورد مزاری، کاظمی، انوری، سیاف، ربانی و خود حکمتیار و ... نیز وجود دارد. این یک واقعیت انکار ناپذیر است. بنابراین پسوند «ملی» القاب شخصیتهای سیاسی ما دروغ بیش نیست، چرا که نگرش ملی در این مورد تقریباً وجود ندارد هرچه است، به قبیله ختم میشود.
به این ترتیب، برای حرکت به آینده، دو راه بیشتر وجود ندارد. یا باید به همین صورت ادامه دهیم و تنور منازعات قومی را گرم نگهداریم. هر قومی برای خود و سران خویش فضیلتهای بیشمار و برای طرفهای مقابل خصوصیاتی سراسر از پستی و رذالت بتراشند و تمام انرژی خود را صرف افکار پوسیده و پوچ نمایم؛ یا اینکه به انسانیت بیندیشم. در راستای ملت شدن و پشت سرگذاشتن قومیت حرکت کنیم. متمدانه فکر کنیم و عمل کنیم و به باورهای دیگران توهین نکنیم. برای رسیدن به این وضعیت، میبایست نگرش مطلقگرایانه را کنار زد، جامه مندرس قبیله را باید درید و دور انداخت. برای داوری باید قبای تمدن پوشید و اخلاق، انصاف، بیطرفی، انسانیت و نسبیت را ملاک قرار داد.
در نهایت بر اساس داوری انسانی و منصفانه باید گفت؛ نخبگان و کنشگران سیاسی معاصر ما، در حقیقت نه ابلیس است و نه هم قدیس. آنان به اندازه فهم و درکشان از شرایط محیط، در پی عمل سیاسی بر آمدند و در این راه کارنامهای از خود بر جای گذاشتهاند که هم دارای نقاط مثبت است و هم دربردارنده زوایای منفی. لذا، قضاوت ما، در مورد آنها، درجه فهم، دانش، شخصیت، مدنیت و فرهنگ ما را نشان میدهد.