جامعه‌ی ما، جامعه احساسی است. در این جامعه، این احساسات است که حکم‌روایی مطلق دارد و ما را به بندگی کشیده است و به‌پیروی از خود وا می‌دارد؛ نه عقلانیت نه منطق، نه محاسبه سود و زیان. این مطلق‌نگری است که ما را به بن‌بست‌های مرگ‌بار‌ می‌کشاند و هزینه‌های هنگفتی را بر ما تحمیل می‌کند؛ بدون اینکه قادر باشیم گام اساسی بسوی فردا بر داریم. به همین دلیل است که در این جامعه فحش دهندگان و هتاکان تشویق و تکریم می‌شوند؛ و پرسشگران، نقادان و آنانی که با تلنگری‌های می‌خواهند جامعه را از خواب احساسی بیدار کنند، مورد توهین و تحقیر قرار می‌گیرند. 
جامعه‌ی که در آن رهبران یک روز تنها از منظر احساس و تعلق قومیت، بسان بت‌ها مورد پرستش واقع می‌شوند؛ و روزی دیگر ممکن است به زیر کشیده شوند و نثار کردن رکیک‌ترین الفاظ به ناموس آنان نشانه غیرت، بیداری و دفاع از قوم و پرستیژ محسوب گردد. دریای مواج احساسات آرام نمی گیرد و احساس گرایان، بار دیگر سوار بر موج احساسات، در به در به دنبال پیدا کردن قهرمان دیگر و تراشیدن بت دیگر می‌برایند. و این گونه است که در این جامعه، بسیاری، تنها با سرمایه و تخصص احساسات به‌دنبال گشایش امور هستند؛ اما چیزی حاصل نمی‌شود. چرا که برای اداره جامعه، احساسات؛ یعنی تهی؛ یعنی هیچ.
روشن است که احساسات سرمایه و تخصص محسوب نمی شود و نمی تواند شرایط را تغییر دهد. فحش و ناسزا، راهکار و راه رسیدن به شرایط مطلوب نیست. راه مقابله با بدی، بدتر کردن اوضاع نیست. گام برداشتن به سوی فردای بهتر در سایه عقلانیت، دوراندیشی و ارائه راهکار معطوف به اندیشه و بر آمده از خرد میسر است. 
اگر واقعا در پی تغییر هستیم، نخست در پی‌اصلاح خود باشیم و متمدنانه زندگی کنیم، سپس به اصلاح دیگران بیندیشیم. توهین کنندگان، نفرت‌پراکنان و غوغا سالاران، حق ندارند از بدی و دشواری های جامعه‌ بنالند چرا که آنان خود بخشی از پازل زشتی‌ها و پلید‌ی‌ها را تشکیل می‌دهند. بنابراین هم روحیه تقدیس و پرستش را باید کنار گذاشت و هم روحیه توهین و تحقیر را که هردو نشانه عدم سلامت جامعه است و از احساسات منشأ می‌گیرد. می بایست انسانی اندیشید و به کرامت انسانی احترام گذاشت. فکر و اندیشه خود را می‌بایست بکار آنداخت نه احساست خود را، آنگاه است که وضعیت جامعه رو به بهبودی خواهد نهاد و به گونه‌ی مطلوب تغییر خواهد کرد.