گوهر و هسته‌ی‌ اصلی مکتب عاشورا، ایستادگی‌ در برابر لجام‌گسیختگی فساد بود. فساد در عرصه قدرت و حکومت، اعتراض به‌دوری از عدالت و ایجاد جامعه تک صدا، غیرقابل‌قبول دانستن چاپلوسی زورمندان و زرمداران. اعتراض به وضعیتی که دولتمردان رأس هرم قدرت، به‌کسی پاسخگو نباشند، و در هزینه کردن بیت‌المال عواید و مخارج حکومت شفافیتی نباشد. مقاومت در برابر حکومتی که در قلمرو آن مخالف، حق تنفس نداشته باشد، اگر صدایی در اعتراض علیه فساد و اختناق بلند شد، در نطفه خفه گردد. این وضعیت، برای امام پذیرفتنی نبود، این وضعیت جامعه، در راستای آموزهای الهی قرار نداشت؛ لذا، امام به عنوان یک مصلح، چون سرو، رها و رسا ایستاد و وضعیت متعفن موجود جامعه را برنتافت و دامان خود را به آلودگی‌ها نیالود. جامعه‌ای که فاجعه عاشور را آفرید، دارای صورت اسلامی بود، ولی از سیرت‌معنوی و اخلاق‌مداری در آن خبری نبود و فساد در قدرت و حق‌کشی به صورت سرطان‌گونه در پیکره حکومت در حال گسترش بود، شبیه همین وضعیتی که تقریبا تمام کشورهای اسلامی و بسیاری مسلمانان، هم اینک گرفتار‌ آنند، یعنی دوگانگی در رفتار و عمل، ادعای گزاف و شعارهای بزرگ؛ اما عمل کرد ضعیف و نامطلوب، تزویرگری و ریاکاری، چاپلوسی ارباب قدرت و بی‌معنا بودن حق‌الناس.

از این بالاتر، در جغرافیای وسیع جهان اسلام، در طول تاریخ یک کشوری اسلامی با این همه ادعای پاکی و درستکاری، پیدا نمی‌شود که مثلاً به اندازه فندلاند در عمل کرد خود شفافیت داشته باشد و در راستای تحقق عدالت اجتماعی وحقوق شهروندی گام برداشته باشد، بغیر از دوره طلایی خلفای راشدین، کارنامه‌ی مسلمان در عرصه سیاست و قدرت مشحون است از ستم‌کاری و بیدادگری و فساد، این یعنی ضعف، ناکارمدی و صرفاً اسارت دام ظاهر گرایی.
بدون تردید، کسانی که در صف لشکریان یزید قرار گرفتند، در دروغگویی، در ریاکاری، در دزدی، در خیانتی در امانت، در حق کشی، در طمع‌ورزی، در چاپلوسی، در شیدایی به پول از بسیاری از مسلمانان امروزه و حتا مدعیان دوستی امروزی خود امام، منحط‌تر و آلوده‌تر نبودند، آنان به‌مراتب، مومن‌تر، اخلاق‌گراتر، راست‌کردارتر بودند؛ اما با این‌هم رفتار آن منطبق با اخلاق و آموزه‌های اسلامی نبود؛ آنان روح پیام امام را که مبتنی بر عدالت طلبی و نفی بیدادگری بود درنیافتند؛ و به راهی رفتند که به رغم بجای‌آوری اعمال و مناسک دینی و پیروی از ظواهر، رفتارشان بر اساس ندای وجدان و عدالت، قابل پذیرش نبود.
حال، می‌توان پرسید آیا با سکوت در برابر بی‌عدالتی یا آلوده بودن در بیدادگری، تزورگرایی و طمع‌وررزی می‌شود، از پیروی امام حسین سخن گفت؟ می شود به معیارهای اخلاق پایبند نبود و حقوق مردم را تضیع کرد، اما آه و ناله سر داد و شیون کنان خود را حسینی دانست؟! آیا چنین رفتار‌هایی، درست در تضاد با قیام امام و در هماهنگی کامل با یزیدیان نیست؟ بنابراین هرنوع رفتاری، اگر منهای نفی ستم‌کاری‌ها، بی‌عدالتی‌ها، بداخلاقی‌ها، ایستادگی علیه فساد سیاسی، فساد در قدرت و ستم بر شهروندان باشد، هیچ سنخیتی با مکتب عاشورا ندارد و از منظر ارزش‌های اخلاقی، تهی از معناست؛ لذا، با در نظر داشت واقعیت‌های موجود در جامعه، می‌توان گفت؛ امام حسین همچنان مظلوم است و راهش همچنان بی‌رهرو؛ هرگاه اخلاق و عدالت در جامعه اسلامی نهادینه شد و فساد در مناسبات قدرت ریشه کن گردید و مخالف حق سخن‌گفتن داشت، آنگاه می‌توان از تحقق مکتب عاشورا و گسترش فرهنگ آن سخن گفت.