از فکر بزکشی تا تفکر فوتبالی
تا حالا اندیشید که چه نسبتی است بین بزکشی و فوتبال؟! بله، هیچ نسبت و رابطهای وجود ندارد. جدای اینکه هردو را میتوان ورزش گفت؛ دیگر هیچ نوع ارتباطی میان آن دو قابل تصور نیست. فوتبال یک ورزش قاعدهمند، دارای اصول و سیستم خاص و کاملا حرفهای است؛ مثلا سیستم 1-3-2-4، که در آن درنهایت یک تیم برنده میشود، این پیروزی محصول تفکر و محاسبه فنی و تیمی است، به همین دلیل است که محبوبیت آن مرزها را در مینوردد.
اما بزکشی یک ورزش بیقاعده، خشونتمحور و عاری از تفکر است. آغاز آن همراه با بیرحمی است. یک حیوان زنده مثل بز یا گوساله باید کشته شود به درون گودالی انداختهشود، آنگاه چندین سوارکار در لباسها و تپهای مختلف، ناهمگون و نافرم، بدون قاعده و بدون سیستم، به سمت آن هجوم ببرند تا در نهایت آن را یک نفر با محوریت زورزدن، در میان زورزدنهای بیقاعده و نفسگیر، به مقصد برساند. این ورزش ملی افغانستان است. ورزشی که در آن تنها یک نفر، در یک بازی بیقاعده جمعی برنده میشود.
از آنجای که خاستگاه و نوع ورزشها، در فرهنگها و طرز تفکر جوامع ریشه دارد؛ بزکشی را میتوان به عنوان یک مدل کوچک به کل زندگی جمعی مردم افغانستان تعمیم داد و آن اینکه، مشی جامعه افغانستان همواره مبتنی بر بیرحمی بودهاست. این مردم خشونتزدهاند. در بازی بازیگران افغانستان، گویا تفکر و جود ندارد. کسی بازی تیمی را بلد نیست، برنده شدن جامعه به مثابه یک تیم و یک جمع بیمعنا است. در این جامعه هرکس میخواهد تنها با تحمیل زور، خودش برنده باشد، دیگران همه باید بازنده باشند. نتیجه آن میشود که به شمول خود او همه بازنده شوند. بنابراین، در جامعه، تفکر برنده شدن به تنهایی، منهای اندیشه و قاعدهمندسازی بازی، باخت همه را در پی دارد. لذا، باید به برد همگانی و تیمی فکر کرد. باید برای برد افغانستان تلاش کرد تا همه برنده شویم. فکر بزکشی را باید کنار نهاد و به تفکر فوتبال روی آورد و به سبک آن بازی کرد. تفکر حذف را با توسل به بازیهای بیقاعده، خشونتمحور و غیر دموکراتیک، باید همیشه به بایگانی تاریخ سپرد.